واج ارایی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۱۱/۱۶ ساعت 11:34 توسط
|
سرِ سرسپرده ی من سرِ سرکشی ندارد
به خمِ خُمت خمارست و خبرکشی ندارد
دلِ دل سپرده ی من به دلت سپرده دل را
ز غمین غرورِ غالب درِ درکشی ندارد
به بهانه ی بریدن ز برت کناره گیرد
شده وی اسیر و اما برِ برکشی ندارد
به مثالِ مرغ پر پا ، پرِ پر زدن بگیرد
به هوای کویت اما پرِ پرکشی ندارد
به رهت روان و لیکن نبود ره تو رهوار
که چه سخت راه عشقست و کمر کشی ندارد
به جهاد با جهان است و در این جدال تنها
تن او چه زخم و زارست و سپرکشی ندارد
و تو ای عزیز زیبا به دلم نظاره بنما
که به جز تو ای فریبا سر و سرکشی ندارد