تحلیل داستان حاجی بابا اصفهانی

كتاب حاجی بابا در اصفهان، كه از زبان انگلیسی به فرانسوی و از زبان فرانسوی به فارسی به اهتمام حبیب اصفهانی با زبان عام فهم و خاص پسند و با اصطلاحات معروف و مشهور ترجمه شده است و حسن، قبح، فایده مندی و ضرر رسانیش حواله به مؤلف اصلی شده و نسخه حاجی بابا در لندن نسخه دیگر است كه در آن تزییف انگلستان است، چنانچه در این تزییف ایرانیان است، بلكه تزییف مسلمانان و انشاءالله آن هم ترجمه خواهد شد و مترجم مورد مؤاخذه از جانب شرح و عرف نخواهد گردید."

موریه و كتاب حاجی بابا ـــ  حاجی بابا كتابی است كه آن را جیمز موریه به قصد انتقاد از ایرانیان و نمودن جهات زشت و آداب و رسوم ایرانی به رشته تحریر كشیده است. جیمز موریه اصلاً از مردم فرانسه و انگلیس بود. وی در سال 1194 هـ .ق، ( 1780 م ) در ازمیر به دنیا آمد و در آنجا با آداب شرقی و زبان های تركی و فارسی آشنا شد. پدرش كه كنسول انگلیس در استانبول بود او را هم وارد خدمت وزارت امور خارجه انگلستان كرد .

    موریه به اتفاق سرهارفورد جونس، سفیر فوق العاده انگلیس، به سمت منشی سفارت در سال 1223 هـ ق به ایران آمد و در 28 ذیحجه آن سال وارد تهران شد .

    وی در دو نوبت ( بار اول از ذیحجه 1223 هـ ق، تا ربیع الاول 1224 هـ ق، و بار دوم ازجمادی الاخره 1225 هـ ق، تا ذیقعده 1230 هـ ق ) مجموعاً بالغ بر شش سال، به سمت منشی گری سفارت انگلیس در ایران ماند و در ایامی كه سفیری از آن دولت در تهران نبود نیابت سفارت را عهده دار می شد و در عقدنامه شوم گلستان و تعیین خطوط مرزی جدید ایران و روس و امضای معاهده شوم تر ایران و انگلیس مستقیماً دست داشت.

    موریه در مدت اقامت خود در ایران اخلاق و عادات ایرانیان به خصوص سران و بزرگان دولت را به خوبی آموخت و مخصوصاً در سفر دوم خود با سرگورد اوزلی، سفیر انگلیس، كه با میرزا ابوالحسن خان، ایلچی ایران و هفت تن ایرانی از طبقات مختلف ــ ناظر، آشپز، جلوه دار و فراش ــ همراه و محشور بود، با صحبت ها، شوخی ها و مجادلات این گروه و با قصه ها، سرگذشت ها و خاطرات آنان از نزدیك آشنا شد و در این مسافرت فرصتی یافت كه مطالب زیادی برای سفرنامه ها و داستان ها ی خود فراهم آورد .

   كتاب حاجی بابا اصفهانی قریب به ده سال پس از مراجعت آخری موریه از ایران، به سال 1824 م ( 1239 هـ ق ) در لندن منتشر شد و انتشار آن باعث گفتگوهایی در محافل ادبی گردید: اكثر منتقدان اظهار عقیده كردند كه اگرچه كتابی است خواندنی و دارای بعضی قسمتهای خوب، اما روی هم رفته خسته كننده، غیر مرتبط و پر از مكررات مبتذل و پیش پا افتاده است. ولی جمعی دیگر از هنر شناسان و صاحبظران از جمله سروالتر اسكات، رمان نویس معروف اسكاتلندی ــ آن را یكی از قطعات زیبای ادبیات پرماجرایه عامه شمردند و شایسته آن دانستند كه با داستان ژیل بلاس اثر لساز، در یك ردیف قرار داده شود .

   حقیقت آنكه موریه نه تنها در اساس داستان، بلكه در جزئیات هم از ژیل بلاس تقلید كرده است. حاجی بابا نیز مانند قهرمان داستان لساژ از طبقات ناس برخاسته و بیش از افراد دیگر صنف خود معلومات به دست آورده، مثل او گرفتار دزدان و راهزنان شده و به حكم اجبار در اعمال آنان شركت كرده، نزد مرد شیادی طب آموخته و به گستاخی دست به طبابت و معالجه زده، با زنان عشق ورزیده، از پی اندوختن مال و ثروت رفته و سرانجام پس از طی فراز و نشیب زندگی به مقامی عالی رسیده است. در هر دو داستان صحنه ها و پرورش حوادث و طرز بیان و تقریباً یكسان و حتی اشخاص در هر دو اثر توصیفی و شبیه به هم است.

   به هر تقدیر گذشت حاجی بابا در میان نوشته های موریه تنها كتابی است كه جلب توجه خوانندگان را كرده و هیچ یك از دو سفرنامه او كه اولی به سال 1812 م و دومی شش سال بعد چاپ شده و حاوی شرح مسافرت های وی در ایران، ارمنستان و آسیای صغیر است و حتی داستان دیگر به نام حاجی بابا در لندن، كه چهار سال بعد از سرگذشت حاجی بابای اصفهانی ( 1828 م ) منتشر شده و در حقیقت ذیل یا جلد دوم كتاب اول است، از حیث طرز انشاء و مهارت در بیان مطلب با آن برابری نمی كند و به واسطه همین فرق فاحش است كه كسانی گمان كرده اند كه وی جلد اول را به دستیاری یك تن از ایرانیان و جلد دوم را شخصاً و بدون كمك دیگری نوشته یا جلد اول داستان اصلاً به فارسی نوشته شده بود و بعد به انگلیسی ترجمه گردیده است .

   كتاب حاجی بابا به صورت قصه داستان نوشته شده و نویسنده در تصویر شخصیت ها و سرگذشت ها به قدر كافی توفیق یافته است. در این كتاب فتحعلی شاه، آن شهریار « در باطن صوفی و اهل حال و در ظاهر متشرع و اهل قال » با طمع، خست، تجمل دوستی، علاقه شدید به زن ها، میل به شنیدن تملق های دروغ درباریان و رعایت احتیاط به علما، وزیر اعظم ( میرزا شفیع ) با اندام نحیف و اخلاق كثیف، پسر سبزی فروش اصفهان (حاجی محمد حسین امین الدوله ) با هیكل درشت و كردار زمخت كه « صندوق های شاه را از طلا می انبارد و ظاهراً از خود را هم خالی نمی گذارد »، سفیر فرانسه ( ژنرال گاردن فرستاده ناپلئون )، میرزا احمق ( میرزا احمد، حكیم باشی شاه )، ملك الشعراء ( فتحعلی خان صبای كاشانی) و میرزا فیروز ( میرزا ابوالحسن خان، ایلچی كبیر ایران در دربار انگلستان و پسر خواهر و داماد حاج ابراهیم خان كلانتر شیرازی ) ...

همه با مهارت و هنرمندی توصیف شده اند. تفصیل پیاده رفتن شاه به قم و اردوی تابستانی او در چمن سلطانیه و جریان تشریفات سلام عید نوروز و همه صحنه های دیگر به خوبی و مطابق واقع نمایش داده شده است. حكایت یوسف ارمنی و خلاص كردن او مریم، نامزد خود، را از قصر سردار ایروان مطلبی است كه حقیقت داشته و این مطلب را صاحب دیوان، میرزا تقی علی آبادی، با شرح و تفضیل در یك قصه ادبی و خود موریه نیز با كمی اختلاف در جلد دومسفر نامه اش ذكر كرده اند .

   اما از حیث مطالب البته نویسنده قصد نداشته است كه در كتاب خود از محاسن و فضایل قوم ایرانی و مفاخر گذشته ایران سخن بگوید، بلكه نظر اصلی او نمودن صحنه های محلی، اخلاق و عادات ایرانیان در ضمن داستان بوده و بنابراین ما رنجشی از این حیث نداریم كه نویسنده در مطالعه و تحقیق از زندگانی سیاسی و اجتماعی ایرانیان به نكات قابل نكوهشی برخورده و آنها را در سفر نامه و دو داستان خود شرح داده است و انكار نمی كنیم كه مداخل و رشوه بگیری « یكی از ناخوشی های رؤسا و بزرگان ایران » بوده و در ایران هم بزرگان بوده و هستند كه « هیچ كمتر یزید نبوده » و همان طور كه نویسنده دیده و شناخته لباس ایمان ظاهری در بر كرده اند.

چیزی كه هست، نویسنده در تحریر و تصویر همین معایب و مفاسد بی انصافی و غرض ورزی به خرج بعضی از طبقات مردم ایران را خیلی بزرگتر از آنچه در واقع بوده قلمداد كرده است. مندرجات كتاب حاجی بابا، كه متن اصلی آن بارها در انگلستان چاپ و به غالب زبان ها ترجمه شده، نه به عنوان یك داستان شیرین و خواندنی بلكه به عنوان راهنمای اخلاق و عادات ایرانی شناخته شده و سال های سال معرف صفات و اخلاق قوم ایرانی نزد اروپائیان بوده و چه بسیار كسان كه به قول براون از خواندن آن گمراه شده و همه ایرانیان را با آن صفاتی شناخته كه موریه توصیف كرده است .

   مسلماً جوانمردانه نبوده است كه خطا یا اشتباهاتی را بیشتر فرع ساده لوحی و بی خبری مردم، طرز غلط اداره، فقدان وسایل تعلیم و تربیت و به طور خلاصه نتیجه شرایط و عوامل محلی و سیاسی و بیشتر دامن گیر طبقات ممتاز و معینی بوده سركوفت ملتی بكنند و همه مردمان یك كشور را فاسد و تباه شده بدانند و ریشخند و استهزا كنند .

و چه باید گفت درباره سیاست مداران و نمایندگان رسمی ملل تربیت شده و متمدنی كه برای پیشرفت مقاصد خود با دادن تحفه ها، هدایا و وعده های راست و دروغ، این صفات رذیله را در رجال نادان و از همه بی خبر این قوم تقویت كردند و با ایجاد فساد عمدی در دستگاه حاكمه و تحصیل امتیازات نامشروع و شوم سرنوشت ملتی را تیره و تار نمودند .

در وجه تسمیه كتاب باید گفته شود موقعی كه سرهارفورد جونس كشور ایران را به قصد انگلستان ترك می كرد ( سال 1226 هـ .ق ) شاهزاده عباس میرزا نایب السلطنه از او تقاضا كرد كه دو جوان ایرانی را برای فراگرفتن تحصیلات عالیه، همراه خود به انگلستان ببرد. یكی از آنها میرزا بابا افشار، پسر یكی از صاحب منصبان عباس میرزا، بود كه در سال 1234 هـ .ق، تحصیلات خود را در طب و شیمی تمام كرد و در صفر یا در ربیع الاول سال 1235 هـ .ق، به تبریز وارد و به نام میرزا حكیم باشی در دستگاه نایب السلطنه و بعد نزد محمد شاه به شغل طبابت مشغول بود.

   گویند محصلان ایرانی انگلستان به علت اخلاقی كه موریه در كار تحصیل آنها می كرده از او دلخوشی نداشته اند و مخصوصاً میرزا بابا از تصرف موریه در هزینه تحصیل جلوگیری می كرده و او كینه وی را در دل گرفته بود و از این جهت و شاید هم از آن جهت كه اسم حاجی بابا از حیث تركیب لفظی به نظرش مضحك می آمده، نام او را برروی كتاب خود نهاده است. اگر چه موریه در نامه ای كه در لندن به تاریخ دسامبر 1823 م ( ربیع الاول 1239 هـ ق )، یعنی اندكی قبل از انتشار حاجی بابا، به یكی از دوستان خود مقیم استانبول، نوشته، شرحی داستان مانند در باب اصل، منشأ و وجه تسمیه كتاب خود آورده است كه گویا نسخه این یادداشت ها را یكی از عمال فتحعلی شاه به نام حاجی بابا , كه از استانبول بر می گشته و در شهر توقات از شهرهای ارمنستان عثمانی بیمار شده و موریه او را معالجه كرده، به عنوان یادگار و پاداش به او داده و وی آن ها را به انگلیسی ترجمه كرده است , ولی این همه بی شك ساختگی بوده و ظاهر این است كه موریه عنوان كتاب خود را، چنانكه گفته شد، از نام حاجی بابای افشار اقتباس كرده و میرزا بابا حكیمباشی از اینكه وی به جسارت نام او را بر كتاب خود نهاده و بر آداب ایرانی تاخته، همیشه خشمناك بوده است.

حاجی بابا در ترجمه میرزا حبیب – نثری كه در ترجمه میرزا حبیب به كار رفته، از بهترین نثرهای عهد اخیر است. سرتاسر كتاب با اشعار مناسب  از خود مترجم و استادان سخن فارسی و آیات و احادیث و امثال و اصطلاحات چنان مشحون و آراسته است كه گویی در اصل به فارسی نوشته شده و به گفته ملك الشعرای بهار « گاهی در سلامت و انسجام و لطافت و پختگی مقلد گلستان و گاه در مجسم ساختن داستانها و تحریك نفوس و ایجاد هیجان در خواننده نظیر نثرهای فرنگستان است. هم ساده است و هم فنی، هم با اصول كهنه كاری استادان نثر موافق و هم با اسلوب تازه و طرز نو همداستان و از جمله یكی از شاهكارهای قرن سیزدهم هجری است.» كتاب حاجی بابا ترجمه میرزا حبیب اصفهانی، مكرر در كلكته، لاهور و تهران چاپ شده است.

 

 

http://www.persian-language.org/literatureworks-1374.html

تحلیل درس در سایه سار نخل ولایت

نویسنده: فریبا کیانیان - یکشنبه 20 فروردین1391

در سايه سار نخل ولايت

قالب: سپيد

خجسته باد نام خداوند، نيكوترين آفريدگاران

كه تو را آفريد.

اين جمله معادل آيه‌ی 14 سوره‌ی مؤمنون «فتبارک الله احسنُ الخالقين» است که شعر با آغاز می‌شود، و با آن پایان می‌یابد.

كه: «كه» تعليل

معنی: آفرين بر قدرت كامل بهترين آفريننده زيرا كه تو را آفريده است.

از تو در شگفت هم نمی‌توانم بود.

در اين جا: شاعرمی‌خواهد عجز خود را از درک شناخت فضايل و نيكويی‌های حضرت علی (ع) بيان كند.

معنی: من از عظمت تو تعجّب هم نمی‌توانم بكنم، از بزرگی تو در شگفتی و حيرت هم نمی‌توانم باشم.

كه ديدن بزرگی‌ات را، چشم كوچک من بسنده نيست.

معنی: زیرا كه برای مشاهده‌ی عظمت تو چشم كوچک من كافی نيست تو خیلی بزرگ‌تر از آن هستی که در چشم من بگنجی.

مور، چه می‌داند كه بر ديواره‌ی اهرام می‌گذرد

يا بر خشتی خام

مور، چه: ايهام تبادر زیرا مورچه را هم تداعی می‌کند.

مور: استعاره از ذهن شاعر

مور، چه می‌داند: تشخيص

تلميح دارد به اين كه بعضی از فرعون‌ها اهرام ساخته‌اند.

معنی: تو خيلی بزرگ‌تر از آن هستی كه در چشم كوچک من بگنجی. مورچه از كوچكی نمی‌داند بر ديواره‌ی اهرام يا بر خشت خام یا بر خشت خام، بر چه می‌گذرد.

تو،‌ آن بلندترين هرمی‌كه فرعون تخيّل می‌تواند ساخت

هرم و فرعون: مراعات نظیر

تو آن بلندترين هرمی‌: ‌تشبيه

فرعون تخيّل: اضافه‌ی تشبيهی (تخيّل از نظر بلند پروازی به فرعون تشبيه شده است.)

معنی: تو بزرگ ترين هرمی‌ هستی كه تخيّل و ذهن من مانند فرعون می‌توان آن را بسازد، كمال تو بی حد است نمی‌شود تصوّری برای آن در نظر گرفت مثل تخيّل بی‌انتها است، ولی برترين و بلندترين هرم تو هستی.

و من، آن كوچک‌ترين مور،‌ كه بلندای تو را در چشم نمی‌تواند داشت.

من آن كوچک ترين مور: تشبيه

معنی: و من كوچک‌ترين مورچه‌ای هستم كه ديدگانم گنجايش بزرگيت را ندارد.

چگونه اين چنين كه بلند بر زبر ما سوا ايستاده‌ای

معنی: تلميح دارد به زمانی كه حضرت علی (ع) پا بر شانه‌ی حضرت محمّد (ص) گذاشت تا بت‌های كعبه را بشكند.

شكوه حضرت علی (ع) بالاتر از همه‌ی موجودات است.

زَبَر: برتر و بالاتر

ماسوا: مخفّف ماسوی الله، هر آنچه غير خدا، همه ی مخلوقات

در كنار تنور پير زنی جای می‌گيری،

و زير مهميز كودكانه‌ی بچّگکان يتيم

و در بازار تنگ کوفه ؟

تلميح دارد به اين كه با كودكان هم بازی می‌شدند و كنار تنور پيرزنی قرار می‌گيرند و برای آنان نان می‌پزند.

مهميز: تازیانه، شلاق

بچّگكان: بچّه‌های كوچک (ک نشانه‌ی تصغير)

معنی: چگونه تويی كه بالاتر از همه‌ی موجودات می‌آيی و در كنار تنور پيرزنی جای می‌گيری و نان می‌پزی، تويی كه آنقدر بزرگی، چگونه وسيله‌ی سواری بچّه‌های يتيم می‌شوی و با آن عظمت چگونه در بازار‌های كوچک کوفه جای می‌گيری. تو جايگاهت برتر از اين‌هاست. آیا کوفیان تنگ چشم این همه مهربانی را ندیده‌اند.

پيش از تو، هيچ اقيانوس را نمی‌شناختم

كه عمود بر زمين بايستد...

پيش از تو هيچ اقيانوس را نمی‌شناختم: تشبيه مضمر

عمود بر زمين بايستد: اغراق در وصف حضرت علی (ع)

معنی: حضرت علی (ع) مثل یک اقيانوس است. اقيانوس‌های ديگر بر خاک روانند ولی اين اقيانوس بر پا ايستاده و اين از مزايای حضرت علی (ع) است.

پيش از تو هيچ فرمانروايی را نديده بودم

كه پای افزاری وصله‌دار به پا كند،

و مشكی كهنه بر دوش كشد

و بردگان را برادر باشد.

خدا: صاحب قدرت و شكوه

پای افزار: كفش

معنی: من قبل از تو حاكمی‌ را نديده بودم كه كفش وصله‌دار پايش كند و مشكی كهنه بر دوش كشد و با بردگان همچون برادر رفتار نمايد.

ای روشن خدا

در شب‌های پيوسته‌ی تاريخ

ای روح ليلة القدر

حتّی اذا مطلع الفجر

ای روح شب قدر ! شاعر می‌داند كه حضرت علی (ع) است كه به شب قدر روح و حيات بخشيد. به نزول روح يا همان جبرئيل اشاره دارد. البته به طور غير مستقيم.

شب: نماد ظلم و جور

ای روح ليلة القدر...: تضمين سوره‌ی قدر

معنی: ای نور خدا در تاريكی و شب‌های هميشگی تاريخ (تو نه تنها شب‌های كوفه را روشن كردی، بلكه تاريخ را روشن كرده ای).

ای معنا و روح شب قدر تا طلوع صبح (اشاره به نزول جبرئيل، روح الامين، نيز دارد) در تمام روزگاران  تنها نور و ستاره‌ی ايمان تو هستی ای كه روح عبادت هستی تا واپسين روز، تا روز قيامت

شب از چشم تو آرامش را به وام دارد

و طوفان از خشم تو، خروش را

کلام تو، گياه را بارور می‌كند

و از نفست گل می‌رويد.

شب از چشم تو آرامش را به وام دارد: تلميح دارد به آياتی از قرآن که خداوند فرموده‌اند: «شب را برای آرامش آفریدیم.» مثل: آیه‌ی 96 سوره‌ی انعام، آیه‌ی 67 سوره‌ی یونس، آیه‌ی 86 سوره‌ی نمل، آیه‌ی 72 و 73 سوره‌ی قصص

چشم و خشم: جناس ناقص اختلافی یا خطّی

معنی: شب آرامش خود را مديون چشم‌های بيدار توست و سكوت و آرامش را از چشمانت به امانت گرفته است.

طوفان خروش خود را از خشم تو به عاريت (وام) گرفته است.

سخن تو مفيد و مثمر ثمر است. سخن تو جان بخش است كه گياه را شكوفا می‌كند سخن تو خوشبو، دلنشين و جان پرور است از نفس گرم تو غنچه‌ی گل شكوفا می‌شود.

چاه از آن زمان كه تو در آن گريستی، جوشان است.

تلميح دارد به ماجرای درد دل حضرت علی (ع) با چاه بعد از شهادت حضرت فاطمه (س)

حسن تعلیل دارد: (علّت جوشان بودن چاه اشک‌های حضرت علی (ع) است.)

حسن تعلیل: آوردن دلیل ادبی و غیر عقلی به جای دلیل منطقی را حسن تعلیل گویند.

معنی: چاه از آن زمان كه به درد دل‌هايت گوش داد و اشک‌های شبانه‌ات را ديد منقلب و جوشان شد. جوشش چاه به واسطه‌ی اشک توست.

سحر از سپيده‌ی چشمان تو می‌شكوفد

و شب در سياهی آن به نماز می‌ايستد.

سحر از سپيده‌ی چشمان تو می‌شكوفد: حسن تعليل  

سحر و شب: مراعات نظیر و تضاد

سپيده و سياهی: مراعات نظیر و تضاد

شب در سياهی آن به نماز می‌ايستد.: تشخیص

معنی: سپيدی چشمان تو ارمغان آورنده ی سپيدی سحر است. سحر روشنايی‌اش را از چشمان تو گرفته است.

و شب در برابر زيبايی سياهی چشم تو سر تعظيم فرود مي‌آورد. شب نماز گزار و ستاینده ی توست.

هيچ ستاره نيست كه وام‌دار نگاه تونيست

لبخند تو، اجازه‌ی زندگی است

هيچ شكوفه نيست كز تبار گلخند تو نيست.

معنی: تمام ستارگان فروغ و درخشش خود را از چشمان تو گرفته‌اند. مهر و نوازش تو و لبخند تو مايه‌ی حیات و زندگی بخش است. تمام شكوفه‌های شادی از تبار خنده‌های رضايت توست.

چگونه شمشيری زهر آگين

پيشانی بلند تو اين كتاب خداوند را از هم می‌گشايد.

چگونه می‌توان به شمشيری دريايی را شكافت !

تلميح به ضربت خوردن حضرت علی (ع)

پيشانی: مشبّه

كتاب خداوند: مشبّهٌ‌به

وجه شبه: حضرت علی قرآن ناطق بود و ديگر اين كه شهادتش موجب زنده شدن دين و كتاب الهی شد.

دريايی: استعاره ازسر حضرت علی(ع)

معنی: چگونه شمشير زهر آگين سر مبارک تو را كه خانه ی قرآن بود شكافت، در حيرتم چگونه شمشير می‌تواند سر حضرت علی (ع) را  (دريايی را) به دو نيم كند.

به پای تو می‌گريم

با اندوهی، والاتر از غم گزايی عشق

و ديرينگی غم

معنی: به پای تو گريه می‌كنم؛ با غمی‌ برتر از غم جانسوز عشق و با دوام‌تر از خود اندوه برای تو می‌گريم (غم از اوّل با انسان بوده است.)

برای تو با چشم همه‌ی محرومان می‌گريم

با چشمانی، يتيم نديدنت

يتيم بودن: كنايه از محروم بودن از چيزی

يتيم نديدنت: يعنی هر كس تو را نبيند يتيم است.

معنی: عاشقانه با چشم همه‌ی محرومان (چشمانی كه هرگز تو را نديده‌اند) برای تو اشک می‌ريزم با چشمانی كه از ديدن تو محرومند.

گريه‌ام، شعر شبانه‌ی غم توست»

معنی: گريه‌ی من به منزله‌ی غزلی است  كه همه شب در غم تو می‌سرايم.

هنگام كه به همراه آفتاب

به خانه‌ی يتيمكان بيوه زنی تابيدی

«ک» در يتیمكان: «ک»ی تحبيب

آفتاب و تابيدی: مراعات نظير

تابيدی: مجازاً عنايت كردی

تلميح دارد به سركشی حضرت علی (ع) به يتيمان

معنی: كه با آفتاب و مانند آفتاب به خانه‌ی بيوه زنان و نيازمندان درخشيدی

و صولت حيدری را

دست مايه‌ی شادی كودكانه شان كردی

صولت: هيبت

دست مايه: وسيله، باعث

معنی: هيبت شيرگونه است را دستمايه‌ی شادی و شعف كودكان نمودی.

و بر آن شانه، كه پيامبر پای ننهاد

كودكان را نشاندی

تلميح دارد به اين كه حضرت علی (ع) بچّه‌های يتيم را روی شانه‌ی خود نشاند و تلميح دارد به فتح مكّه كه حضرت علي (ع) روی شانه‌ی حضرت محمّد(ص) رفت.

معنی: و كودكان را روی شانه ی خود سوار كردی شانه ای كه سخت مورد احترام حضرت محمّد(ص) بود.

و از آن دهان كه هُرّای شير می‌خروشيد

كلمات كودكانه تراويد،

هرّا: آواز مهيب (: ترسناک)، صدا و غوغا

معنی: و از آن دهان كه صدای بلند – غرّش شير – هنگام جنگ به گوش می‌رسيد تو زبان بچّگانه و نرم كودكانه به كار بردی.

آيا تاريخ به تحيّر بر در سرای خشک و لرزان نمانده بود؟

تشخيص و پرسش تأكيدی

سرا: خانه

معنی: آيا آن لحظه تاريخ به تعجّب به در خانه‌ی پيرزن خشكش نزده بود؟

در اُحُد

كه گل بوسه‌ی زخم‌ها، تنت را دشت شقايق كرده بود،

مگر از كدام باده‌ی مهر، مست بودی

كه با تازيانه‌ی هشتاد زخم، برخود حد زدی؟

كه گل بوسه‌ی زخم‌ها، تنت را دشت شقايق كرده بود: تلميح به زخمی‌شدن حضرت علی (ع) در جنگ احد

تشخيص هر زخم چون گلی است که بر تو بوسه می‌زند

گل بوسه‌ی زخم‌ها: اضافه‌ی تشبيهی، وجه شبه: شكاف زخم ماند لب است.

تنت را دشت شقايق كرده بود: تشبيه ،وجه شبه: ‌قرمزی

مگر از كدام باده‌ی مهر، ‌مست بودی: تلميح دارد به اين در احکام شرعی کسی كه شراب بنوشد، حد بر او جاری می‌شود و به او هشتاد تازیانه می‌زنند. (در غزوه‌ی اُحُد حضرت علی (ع) با همه‌ی وجود از اسلام و پیامبر دفاع کردند و در واقع 90 زخم خورده بودند ولی شاعر برای تناسب مجازات که حد شرعی است 80 آورده است.)

حد: مجازات شرعی

معنی: در جنگ احد بر تن مبارک تو 80 زخم كاری وارد شد  امّا تو خم به ابرو نياوردی، سرمست‌تر از پيش به دشمن تاختی تو كدام شراب عشق را نوشيده بود كه مجبور شدی به خود شلاق بزنی

كدام وام‌دار تريد؟

اين به تو، يا تو بدان؟

هيچ دينی نيست كه وام‌دار تو نيست.

دين: ايهام تبادر، با خواندن وام دین را به یاد می‌آورد.

دينی: مجازاً ديندار

معنی: نمی‌دانم تو به دين پيامبر بدهكارتری يا دين به تو بدهكارتر است. هر دينداری مديون توست.

دری كه به باغ بينش ما گشوده‌ای

هزار خيبری‌تر است

باغ بينش: اضافه‌ی تشبيهی

تلميح به جنگ خيبر

معنی: دری كه تو به روی انديشه‌ی ما گشوده‌ای هزار بار از در خيبر بزرگ‌تر است.

امام علی (ع) در غزوه‌ی خيبر در بزرگ قلعه را از جا كند و به جای سپر در دست گرفت.

مرحبا به بازوان انديشه و كردار تو

بازوان انديشه: اضافه‌ی استعاری و تشخيص

معنی: انديشه‌ی بلند و رفتار والای تو را می‌ستايم.

شعر سپيد من، رو سياه ماند

كه در فضای تو، به بی‌وزنی افتاد

سپيد و سياه: مراعات نظیر، تضاد

سپيد : ‌ايهام تناسب: 1- قالب شعر، 2- رنگ سپيد (كه با سياهی هم تناسب دارد و هم تضاد)

بی‌وزنی: ايهام دارد:1- سبک، 2- بدون وزن عروضی

حسن تعليل: علّت بی‌وزن بودن قالب شعری‌اش را توصیف حضرت علی (ع) دانسته است.

شعر روسیاه ماند: تشخيص

رو سیاه ماندن: کنایه از شرمنده شدن

معنی: شعر سپيد من خجالت زده است، نتوانسته‌ام حقّ كلام را بگويم شعر من در ميان اوصاف تو رو سياه ماند زيرا كه وقتی از تو سخن می‌گفتم وزن را فراموش كردم.

هر چند كلام از تو وزن می‌گيرد

معنی: هر چند كه كلام با وجود نام تو ارزشمند می‌شود.

مهم: اعتبار سخن از كيست؟ اعتبار حضرت علی (ع)

وسعت تو را چگونه در سخن تنگ مايه گنجانيم؟

وسعت و تنگ مايه: تضاد

معنی: امّا عظمت و بزرگی تو را چگونه می‌توان با واژگان بيان كرد.

تو را در كدام نقطه بايد به پايان برد؟

معنی: نمی‌دانم در كدام نقطه كلام مربوط به تو را بايد پايان داد!

فتباركَ الله، ‌تباركَ الله

تباركَ اللهُ احسنُ الخالقين

تضمين، تكرار و تأكيد

معنی: آفرين بر قدرت كامل بهترين آفريننده

خجسته باد نام خداوند

كه نيكو ترين آفريدگان است

و نام تو

كه نيكوترين آفريدگانی.

خجسته: مبارک باد

ردّ مطلع

معنی: آفرين بر نام خداوند  كه بهترين خالق است و نام تو كه بهترين مخلوقات خداوند هستی.



کنایات درس کباب غاز

کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن

مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد

آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی

گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟

آب نکشیده : کنایه از آبدار

صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید

آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان 

جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل

ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی

با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار

از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن

لابد این قدرها از دستش ساخته است .

از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید .

از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید .

از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد 

اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است 

با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم

بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب

لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره 

منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود

برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر

محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند

برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید

حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت

آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون

بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن

عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ...

بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن

به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ... 

بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود . 

به جا : کنایه از مناسب و شایسته

همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست

به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند .

به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ

این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود .

بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت .

من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه .

جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه .

پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری )

این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد .

پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز  .

خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم .

پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول

دیدم زیاد پرت و پلا می گوید .

پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام .

تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن .

موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد .

تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده .

ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد .

جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی .

جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ...

چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن

حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . .

چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد

دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند 

چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن .

گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود .

چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر .

اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . .

چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن .

می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ...

چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی

ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم .

چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن .

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ...

چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن

مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ...

حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن

یارو حساب کار را کرده ...

حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی .

اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . ..

2- کنایه از درست و منطقی

دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ...

اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ...

هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند .

حق کسی را کف دستش گذاشتن : کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است .

با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم .

حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن .

دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده .

حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن .

مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ...

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ...

خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن .

در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد.

 خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن .

با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ...

خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند .

عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ...

خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ...

دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت ..

خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن .

گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش .

خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود .

با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن .

یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد .

خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن .

خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید .

خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز .

بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی .

چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ...

خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی .

تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت .

دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن .

بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود .

در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت .

مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند .

دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن .

وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان ..

دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن ..

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد .

دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است .

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید 

دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن .

چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم .

از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم .

دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت

چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است .

دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن .

یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم .

دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن .

یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد .

در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند .

دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق .

والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت .

روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن .

روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت .

زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن .

زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد .

زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی

به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود .

زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن

دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم .

ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن .

بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است .

ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص .

شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند .

سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن }

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید .

سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن .

لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد .

سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن .

مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد  .

سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن .

ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم .

سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم

معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت .

سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم

ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند.

یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را...

سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن او

الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است .

سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن .

مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.

سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن

گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند.

شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن

از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم .

شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری

ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید.

شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل

شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن

این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند.

صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن

دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ...

حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است.

صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن

وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه  سرخود قرار داده بودم ...

عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او

الحمدالله هنور عقلش به جا وسرش توی حساب است.

غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان

قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ...

غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره

بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن

قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن

خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.

قدم نهادن : کنایه از واردشدن

گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.

قنداقی: کنایه از نوازد

گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند.

قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن

معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد

کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن

ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم .

کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری

ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید...

کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع .

جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن

یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید.

کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن

راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.

کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه

سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند.

کشیده : کنایه از سیلی ، چَک

در را بستم  وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ...

وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم .

کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن

یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.

کمرکش: کنایه از میانه ، وسط

مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ...

کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار

این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است...

کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن

درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.

گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن

مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد.

گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او

ولی به نظرم این گره فقط  به دست خودت گشوده خواهد شد

گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده

بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست.

گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن

پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن

گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن

همه گوش شده بودند و ایشان زبان

مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده .

دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ...

ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن

دیم توطئه ی ما دارد می ماسد.

ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود.

دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند.

ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است .

مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان .

چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید.

مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن .

گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم .

نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن

چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی .

ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند .

خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد.

نثار کردن: کنایه از حواله کردن .

وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم .

نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته

کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم .

نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس

بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند...

نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند

پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.

نوک کسی را چیدن : کنایه از روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن او

در خوش زبانی وحرافی وبذله ولطیفه نوک جمع را چیده .

نو نوار شدن : کنایه از دارای لباس نو شدن ، لباس نو پوشیدن

نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی .

واترقیده: کنایه از تنزل کردن ، پس روی کردن

دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.

هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش آیند.

گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است.

همراه کردن : کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری ، شریک کردن

به هر شیوه ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می کنی.

هوا دار: کنایه ا زحمایت گر وجانب دار کسی ،طرفدار

دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوا دار تمامیت وعدم تجاوز به آن گردیدند.

سید علی کرامتی

دبیر زبان و ادبیات فارسی

+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم آبان 1389ساعت 6:46  توسط alav

کنایات کتاب ادبیات فارسی 2

2 May 2011
م : <-PostCategory-> ن : ابراهیم رمضانلی نظر دهید

کنایات ادبیات فارسی سال دوم دبیرستان

رس اوّل (الهی): دلنشین : تأثیر گذار ، روح افزا . مفتاح بودن : مایه ی گشایش بودن . مرهم بودن: مایه درمان و آرامش بودن . بلانشین ک : مصیبت دیده . پوشنده ک :مخفی کننده . عمر کاستن ک :پیر شدن . ص 2 ، ( همای رحمت ): ب 1 : سایه افکندن ک : حمایت کردن ، مورد لطف و رحمت قرار دادن . ب4 : در خانه ی کسی را زدن ک : گدایی کردن ، درخواست کردن . ب6 : عَلَم کردن ک :معروفیت بخشیدن ، شهرت دادن . ب7 : به سر بردن ک : به پایان رساندن ، کامل ردن . ب11: راه گرداندن ک : دور کردن . ب12 : دم زدن ک : سخن گفتن . ب13 : آشنا ک : معشوق . ص 4 ، (توضیحات ): سرمستی ک : سرخوشی ، نشاط . پیشامد ک : حادثه ، اتّفاق .

ص7 ،درس دوم (ادبیات حماسی ) روی دادن ک : پیش آمدن . برجسته ک : برگزیده ، برتر . ص8 ، (رستم و اشکبوس): ب2 : نبرد جستن ک : جنگی و پر خاشجو بودن ، سربه گرد آوردن ک : نابود گشتن . ب3 : گرد رزم به اندر آمدن ک : رسیدن به حد نهایت جنگ . ب4 : برآویختن ک : گلاویز شدن . ب7 : روی پیچیدن ک : روی برگرداندن ، فرار کردن . ب9 : جام باده جفت بودن ک : اهل بزم و خوشگذرانی بودن . ب12 : رزم آزمای ک : جنگجو ؛ باز جای شدن ک : فرار کردن ، ناستادن . ب 13 : نان گران کردن ک : توقف کردن ، ایستاندن اسب . ب14 : خندان ک : با تمسخر (یکی از معانی با کنایه¬ای واژه ). ب 15 : ک: رستم ؛ کام دیدن ک: به آرزو رسیدن . ب 16 : پتگ ترگ بودن ک : عامل مرگ بودن . ب 18 : ک : نابکار . ب 21 : نبرده ک : جنگ جو . ب 23 : خندان شدن ک :مورد تمسخر قرار گرفتن . ب 26 : زمان سر آوردن ک : مردن ، فرا رسیدن مرگ . ب 27 : توان مایه ک : ارزشمند . ، کمان ره کردن ک : آماده ی تیر اندازی شدن ب 28 : به روی اندر آمدن ک : نقش زمین شدن . ب 30 : در کنار داشتن ک : در آغوش گرفتن . ب 32 : باریدن ک : فرود آمدن به شدّت و کثرت هر چیز . ب 36 : را به جنگ مالیدن ک : ابراز خشم کردن . ب 40 : بوسه دادن:ابراز تقدیر و احترام و علاقه کردن( دست بوسی کنایه از ابراز احترام است ) ب 41 : احسنت و زه گفتن : تشویق کردن . ب 42 : : مردن ص 11 ، بیاموزیم : بیت حافظ : بر باد بودن ک : معدوم و ناپدید بودن ، فانی ودن .

ص 12 ، درس سوم ( حمله¬ی حیدری ): ب 1 :نظر گشودن ک : نگاه کردن ؛ کمر بستن ک : آماده شدن به انجام کاری . ب 2 : گرد برافشاندن ک :به سرعت حرکت کردن ، کاری بودن ک :در بلندا و نهایت کاری بودن . ب 4 : نفس راستین کردن ک : نفس عمیق کشیدن ، آماده شدن . ب 5 : خدا ک : حضرت محمد (ص). ب 6 : سر در گریبان فرو بردن خدا ک : حضرت محمد (ص).شرمنده شدن . ب 7 :شیر خدا ک : حضرت علی (ع ). ب 8 :مصطفی ؤ حضرت محمد (ص). ب 9 : ک : به سوی چیزی رفتن . ب 10 :در کاری را بستن ک : مانع انجام آن کار شدن ، کاری را انجام ندادن . ب 11 :رنگ باختن ک : ترسیدن . ب 12 :برگشته بخت ک :سیه روز . ب 13: علم کردن ک : بلند کردن ؛ شیر اله ک : حضرت علی (ع) . ب 14 :پا افشردن ک : اصرار کردن (گر چه در ان بیت معنای نزدیک کنایه هم مورد نظر است ). ب 14 : دندان به دندان خاییدن ک : ابراز خشم کردن . ب 15 :رخ نمودن چیزی ک : رو کردن ، رفتن ، ابراز وجود کردن . ب 16 :دیدن ک : تجربه کردن . ب 17 :بردمیدن ک : بلند شدن . ب 20 :غضنفر ک : حضرت علی (ع) ؛ وصّی نبی ک : حضرت علی (ع) . ب 21 :کار ساخته شدن ک : سرانجام یافتن ، به فرجام رساندن . ب 24 :به سر کوفتن ک : ابراز تاسف و ناراحتی کردن . ب 25 :رنگ پریدن ک : ترسیدن ؛ تپیدند ک : ترسیدن . ب 26 :از پای در آوردن ک : کشتن . ب 28 :در خاک غلطیدن ک : نقش زمین شدن ، مردن . ص 14 ، خود آزمایی 6 : ب 2 :دست یافتن ک :ظفر یافتن ، غالب شدن . ب 3 : خدو انداختن ک : توهین کردن . ب 5 : بی محل ک : نا بجا ، نا مناسب . ب 7 : تیغ زدن ک : جنگیدن ؛ بنده بودن ک : مطیع و فرمانبر بودن ( گرچه معنای ظاهری نیز مورد نظر است ).

ص 16 ، درس چهارم ( بچّه های آسمان ): تاریخ ادبیّات : س 3 : بار چیزی را بدوش کشیدن ک : متقبل شدن زحمت آن کار . س4 : تنگ دستی ک : فقر و نداری . س 5 : دور از چشم ک : پنهانی . متن درس ، ص 16 : س 5 : به چشم خوردن ک : دیده شدن . ص 17 : س 2 : خشک شدن ک : بی حرکتی در کاری که انجام می شود ، جمودت در کار و عقاید ؛ در کاری فرو رفتن ک : انجام آن کار به افراط ( در کاری فرو بردن ک : وادار به انجام کاری کردن ) س12 : خواب بودن ک : غافل و بی خبر بودن . س16 : دل بخواهی ک : مورد علاقه و میل . س 17: جمع کردن حواس ک : دقیق شدن ، به دقّت عمل کردن . ص 18 : س 1 : به کاری افتادن ک : سرگرم انجام آن کار شدن . س2 : دل خواستن ک : علاقمند بودن . س 4 : بی امان ک : شدید ، سریع . ص 11 : س 13 : لبخد بر لب نشستن ک : خندیدن . س 18 :گرم کردن ک : آماده شدن . ص 20 : س 5 : محو شدن ک : مشغول شدن کامل به کاری ، توجّه کردن به کسی یا چیزی . س 9 : به پشت کسی زدن ک : متوجّه کردن . س 22: به راه افتادن ک : حرکت کردن . ص 21 : س 1:از نفس افتادن ک : خسته شدن . س9 :موج زدن ک : وجود و بروز چیزی به نهایت . س 16 :جان گرفتن ک : نیرو گرفتن . ص 22: س 4 :پشت سر گذاشتن ک : رد کردن ، جلو زدن . س 20 :پشت سری ها ک : عقب مانده ها . ص 23 : س 1 :نا کام ک : بی بهره ، محروم . س 5 :نیمه جان ک : بسیار بی رمق و ناتوان . س 9:تنگاتنگ ک : نزدیک و قریب ، قرب . س 11:شانه به شانه ک : کنار هم ، به موازات هم . س 14 :روی زمین پخش شدن ک : بر زمین افتادن . ص 24 : س 6:رنگ باختن ک : ترسیدن . س7 :خود نمایی کردن ک : اظهار وجود کردن ، جلوه گری کردن . س13:کف زدن ک : تشویق کردن. س14:دست کسی را فشردن ک : ابراز احترام و علاقه کردن . س17:از دست دادن ک : محروم شدن . س23 :سر به زیر داشتن ک : شرمنده بودن (معنای ظاهری نیز مورد نظر است ). س24:سر بالا آو.ردن(سر افراختن ) ک : بلند مرتبه بودن، به خود بالیدن (معنای ظاهری نیز مورد نظر است ) ص 25 : س13 :خشک شدن ک : مات و مبهوت شدن . س18 :سر به زیر انداختن ک : ابراز ناراحتی و تاسف کردن . س24 :آتش و لاشن ک : مجروح ، در هم بر هم ، تکّه و پاره شده . ص 26: س1:بی جان ک : نا توان ، بی رمق . س2:سر در گریبان ک : به فکر فرو رفتن . س6 و س13 :در واژه های : نور باران ، باران « باریدن » را به مفهوم کنایی کثرت در بر دارد . س12 : طواف کردن ک : اظهار بندگی و اخلاص کردن ، تقدیس کردن . س13 :بوسه باران کردن ک : نهایت تقدیر و احترام را ابراز کردن . آورده اند که ، ص 27 : س5:چشم افتادن ک : دیدن ، دل سوختن ک : ناراحت و متاثر شدن بر کسی . س8 :بدست آوردن ک : فراهم آوردن ، کسب کردن . س12:خاستن به کاری ک : آماده انجام شدن ، آغاز کردن .

ص 29 ، درس پنجم ( ادبیّات داستانی معاصر ): س1 :روی آوردن ک : توبه کردن ، اقبال ، میل کردن . س11:سرگرم کردن ک : مشغول شدن . تاریخ ادبیّات ، ص 30 : س2:رهسپارشدن ک : رفتن ، عازم شدن س11 :به سر رسیدن ک : به پایان آمدن . س12:چهره در نقاب خاک کشیدن ک : مردن ، مدفون شدن . ص30: درس پنجم (کباب غاز ) س1 : هم قطار ک: همانندان ، همکاران ، هم ردیف . س2 : صحیح ک : درسته ، کامل . س3 : نوش جان کردن ک : بهره مند شدن ، کامروا شدن (خوردن نیز نوعی بهره گیری .) ص 31 : س2:در میان گذاشتن ک : مشورت کردن . س3:جلو کسی در آمدن ک :ابراز وجود کردن ، مهارت و لیاقت خود را نشان دادن ، س9:خط کشیدن ک: کنار گذاشتن ، محو کردن . س9:سماق مکیدن ک : کامیاب نشدن در کاری ،انتظار بیهوده کشیدن و سرانجام محروم ماندن . س12:پای کاری افتادن ک : فرصت انجام کاری پیش آمدن . س13:شکم را صابون زدن ک : به خود وعده خوش دادن که غالباً به حصول نمی پذیرد ، خود را آماده خوردن غذایی کردن مخصوصاً در مهمانی . س14:ساعت شماری کردن ک: انتظار کشیدن . س17:اوقات تلخ ک: غمگین ، عصبانی . س17:از سر بیرون کردن ک : فکر نکردن ، جدا کردن از سر و اندیشه . ص32 : س4:رو به راه شدن ک : به سامان رسیدن ، آماده شدن ، تدارک شدن . س9:آسمان جل ک : فقیر ، بی خانمان س9:بی دست و پا ک : عاجز ، نا توان . س11:غول بی شاخ و دم ک : سخت درشت اندام و بلند قد و دور از آداب ، س12:از سر کندن ک : رفع مزاحمت کردن . س13:هفت قرآن به میان آوردن ک : بلا به دور کردن . س14:گل به سر کسی زدن ک : گلپوش کردن ، بهره مند و کامروا کردن ، لذّت بخشیدن . س16:پا برهنه ک : ندار ، فقیر . س18:چشم بد دور ک : بلا به دور . س19:مادر مرده ک : ناراحت ، غم زده ، مصیبت دیده . س22:خورد رفتن ک : کهنه شدن ، رنگ و لعاب از دست دادن ، از بین رفتن . س23:کش رفتن 1 ص: دزدیدن . س25:خاک بر سر شدن ک : بیچاره شدن . ص33 : س5 :آبرو ریختن ک : رسوا کردن ، بی اعتبار شدن . س6 :دست نخورده ک : کامل ، استفاده نشده . س6 :سر به مهر ک : کامل ، استفاده نشده . س8 :برو برگرد نداشتن ک : حتمی بودن ، تردید نداشتن . س9 :دست و پا کردن ک : فراهم کردن . س11:کشف آمریکا ، شکستن گردن رستم ک : کار دشوار انجام دادن . س12 :از دست ساخته بودن ک : توانایی داشتن . س13 :چند مرده حلاج بودن ک : توانایی داشتن . س13 :از یزیر سنگ چیزی را پیدا کردن ک : یافتن چیزی به هر شکل ممکن و دشوار . س15 :سرخ و سیاه شدن ک : شرمنده شدن . س15 :بریده بریده ک : قطع شده . س17 :قید چیزی را زدن ک : منصرف شدن از آن . س19:خاک بر سر ریختن ک :چاره اندیشیدن . س23 :بچه قنداقی ک : کم فهم ، زود باور . س24:بچّه¬ی آرام ک : فهمیده ، آگاه . ص34 : س1 :پاپی شدن ک : اصرار ورزیدن . س1:حساب کسی را به دستش دادن ، ک : حق آن را ادا کردن ، مزد پرداختن . س9 :سوار کردن ک : نقشه کشیدن . س9 :دست زدن ک : استفاده کردن ، بهره مند شدن . س11:بی پا ک : ناقص . س12 :نشخوار کردن ک : مکرراً کاری را انجام دادن . س15 :سر دماغ آمدن ک : شاد شدن . س16 :گره گشودن ک : حل مشکل کردن . س17:به خرج دادن ک : بروز دادن ، صرف کردن ، نشان دادن . س19 :جان گرفتن ک : نیرو گرفتن . س19 :دستگیر شدن ک : متوجه شدن . س20 :مهار شتر را به جا بنی کشاندن ک :از تلاش کردن برای رسیدن به هدفی ، هدایت امر به سویی . ص35 : س1 :جویده ، جویده ک : مقطع . س1 :ندیده ، نشنیده ک : بدیع ، تازه . س5 :نو نوار شدن ک : سر و وضع مناسب یافتن . س7 :دست به دامان شدن ک : کمک خواستن ، متوسل شدن ، التماس کردن . س7 :در شکم جا نداشتن ک : سیر خوردن . س10 :دل از عزا در آوردن ک : به خواسته¬ای بطور کامل رسیدن (اینجا : خوردن غذای دلخواه ) س11 :وبال جان کسی شدن ک : مایه عذاب و ناراحتی او شدن . س14 :دهان باز ماندن ک : تعجب کردن . س14:گردن دراز ک : متجاوز از حد خود . س20 :خرامان رفتن ک : مبتکرانه و مغرور رفتن . س23 :دلربایی ک : زیبایی . س24 :خون سردی 1 ص : بی تفاوت ، بی توجه . ص37 : س1 :سر سوزن ک : مقدار بسیار کم . س2 :چانه گرم شدن ک : پر حرفی کردن . س2 :نوک کسی را چیدن ک : به او اجازه حرف زدن ندادن ، کسی را وادار به سکوت کردن س4 :بی چشم و رو ک : بی حیا ، بی شرم . س6 :بر منکر کسی یا چیزی لعنت فرستادن ک : تأید کردن . س11 :به آسمان رفتن چیزی ک : اوج گرفتن ، به حد اعلای خود رسیدن . س13 :کبادّه کاری را کشیدن ک : ادعای تبحّر در کاری داشتن . س15 :چین به صورت انداختن ک : مخالف شدن ، در غضب شدن . س17 :کاسه و کوزه یکی شدن کنایه از صمیمی شدن . س19 :یک صدا ک : همراه ، با هم ( یک صدا بودن : همرأی و هم عقیده بودن .) س22 :هم قطار ک : هم ردیف . س25 :حق کسی را کف دست او گذاشتن ک : مجازات یا تنبیه کردن کسی ، کسی را به کیفر مناسب رساندن . ص38 : س1 :شست خبر دار شدن اص : آگاه شدن از موضوع ، چیزی . س4 :دل تپیدن ک : دلهره داشتن ، ترسیدن . س 6:شش دانگ ک : کامل . س 6:مست کردن ک : از خود بی خود کردن . س 7:دامن از دست رفتن ک : بی اختیار شدن . س 7:سر توی حساب بودن ک : آگاه و واقف بودن . س 9:دم را خوش نخواندن ک : روش مناسب اختیار نکردن ، تشخیص درست واقعه را ندادن س 10:تا مزه مزه خوردن ک : سیر خوردن . س 10:سر از تن جدا کردن ک : کشتن . س 18:دو دل ک : مردّد . س 18:چشم بر چیزی یا کسی دوختن ک : کمال توجّه و اعتنابر کسی داشتن . س 21:زیر بغل کسی را گرفتن ک : به او کمک کردن . س 21: دست و پا کردن ک : فراهم کردن . س 24:به شکم کسی بستن ک : به خورد کسی دادن . س 22:خالی نبودن عریضه ک : حفظ ظاهر کردن . ص39: س 1:دماغ سوخته ک : شکست خوردن ، ناکام و افسرده شدن . س 3:دورو ک : متظاهر . س 9:در رفتن فنر ک : از دست دادن کنترل . س 10:به نیش کشیدن ک : بی ادبانه خوردن . س 11:روی کسی را زمین زدن ک : تقاضای کسی را رد کردن . س13 : قحطی زده ک : گرسنه . س 13:به جان چیزی یا کسی افتادن ک : به حساب آن رسیدن ، ستیزه کردن . س 13:یک چشم به هم زدن ک : فوراً . س 16:کلک چیزی را کندن ک : آن را محو کردن ، نابود کردن . س 16:قدم به عالم نهادن ک : متولد شدن . س 17:استخوان خور ک : حریص ، گدا صفت . س 20:ته بشقاب را لیسیدن : با دلگی غذا خوردن ، غذا را تا پایان با حرص خوردن . س 21:حسابی ک : کامل . س 23:کرکس صفت ک : حریص . س 25:آب به دهان خشک شدن ک : وحشت کردن ، تعجب کردن . ص40 : س 1:کار از دست کسی ساخته بودن ک : توانایی انجام کار داشتن . س 3:خدا بیامرز ک :از بین رفته . س 4:بوقلمون ک : بی ثبات . س 7:حساب کار را کردن ک : متوجّه شدن ، متوجه وضع و موقعیت خود شدن . س 7:سر سوزن ک : بسیار کم . س 7: از تک و تا انداختن ک : تغیر در رفتار دادن ، امکان تلاش را از کسی گرفتن . س 8:دل به دریا زدن ک : تصمیم گرفتن و در کاری بی پروا وارد شدن ، هر چه بادا باد . س 9:آب نکشیده ک : بسیار رکیک . س 11:گل انداختنه ک : خوش آب و رنگ ، روی سرخ شده از شرم . س 11:خانه خراب ک : بدبخت . س 11:تا حلقوم بلعیدن ک : سیر خوردن . س 12:دن و ایمان باختن ک :منکر تعهدات شدن ، اختیار خود را از کف دادن . س 20:چشم جایی را ندیدن ک : به نهایت درجه خشمگین شدن . س 21:شاخ در آوردن ک : متعجب شدن . س 21:نمک نشناس ک : نا سپاس ، حق ناشناس . ص41 : س 5:بی چشم و رو ک : بی حیایی ، بی شرمی . س 5:خم به ابرو نیاوردن ک : هیچ نوع اظهار کراهت و ملامت ننمودن . س 10:پشت دست داغ کردن ک : توبه کردن ، هرگز و دیگر بار کار را نکردن .

ص 43 :درس ششم (گیله مرد ) س 3:افسار گسیخته ک : بی نظم ، سر خود ، لاابالی . ص44: س 7:دل پر داشتن ک : ناراحت بودن ، کینه داشن . س 9:از چشم کسی دیدن یا دانستن ک : آن کس را مسئول و و مسبب وقوع کار یا حادثه شمردن . س 12:گوش بدهکار نبودن ک : بی توجه بودن ، بی اعتنا بودن . س 13:دست بردار نبودن ک : اصرار کردن ، باز ماندن . س 14:زخم زبان ک : دشنام دادن ، سخن تلخ گفتن درباره¬ی کسی . س 14:حساب پاک کردن ک : تسویه حساب کردن ، معامله به مثل کردن . (حساب کهنه پاک کردن ک : انتقام گذشته را گرفتن .) س 17:به این مفتی ک :به این آسانی ، به راحتی (مفت ک : هر آنچه بی زحمت و آسان بدست آید .) س 19:کار کسی را ساختن ک : تعرّض کردن ، گوشمالی کردن (اینجا : کشتن ). س 20:بند آمدن ک : قطع شدن ، پایان گرفتن . س 21:یک چشم به هم زدن ک : فرصت بسیار کم ، اندک زمان . ص45 : س7 :ساختن که کسی ک : ساز و کار بودن با او . س7 :یخ کردن ک : سرد شدن . س11 :مزه¬ی چیزی را چشیدن ک : تجربه کردن چیزی . س23 :چهار چشم شدن ک : با دقّت و کنجکاو بسیار در کسی یا چیزی نگریستن . س24 :به جیب زدن ک : دزدیدن ، به سرقت بردن . ص46 : س2 :به کلّه زدن ک : خطور کردن ، به ذهن آمدن (اینجا : دیوانه شدن ). س2 :پا افتادن ک : پیش آمدن ، فرصت فراهم شدن . س8 :خفه کردن ک : ساکت کردن . ص47 : س5 :دست و پای خود را جمع کردن ک : حواس جمع کردن ، بر دقّت خود افزودن . س10 :رو شاخ بودن ک : قطعی و حتمی بودن . س21 :پا رسیدن ک : وارد شدن . س22 :لخت کردن ک : غارت کردن ، شدن دزد همه¬ی اموال را به ستم . ص 49: س12 :علمدار شدن ک : رهبری کردن ، پیشرو شدن . س13 :درو کردن ک : کشتن یا از میان برداشتن دست جمعی . س14 : به درک فرستادن ک : کشتن . س15 :زبان داشتن به اندازه کف دس( زبان دراز بودن ) ک : گستاخ بودن ، خارج از حد ادب سخن گفتن . س15 :به داد رسیدن ک : یاری کردن ، به کمک کسی شتافتن . س16 :سر جای خود نشاندن ک : با سخن یا کاری حد و مرتبه کسی را به او نشان دادن تا تخطّی نکند . س20 :بر سر آمدن ک : حادث شدن ، پیش آمن ، به انتها رسیدن . ص 50 : س3 :لال شدن ک : سکوت کردن . س5 :لرزیدن ک : ترسیدن ، مضطرب و ناراحت بودن . س5 :دل خراش ک : آزار دهنده . س5 :اختیار از کف ربودن ک : از خود بیخود شدن . س8 :کهنه کار ک : آزموده ، پر تجربه . س8:استاد ک : پر تجربه ، ماهر . س14 :دل خراشیدن ک : ناراحت کردن ، ازار دادن . س14 :ریش ریش کردن ک : آزرده کردن ، (ریش کردن زخم : عذاب و درد کهنه را تازه کردن .) س16 :حکم فرما ک : چیره ، حاکم ، مسلّط . س15 :دندان به هم خوردن ک : اضطراب و نگرانی داشتن . ص51: س6 :کف دست کسی گذاشتن ک : جزای عمل کسی را به او ردادن . س6 :رجز خواندن ک : مفاخرت کردن ، بیان مردانگی و شرافت خود نمودن . س11 :نسل کسی را برداشتن ک : او را کشتن ، نابود کردن . س15 :دل خنک شدن ک : رضایت خاطر پیدا کردن . س16 :له له زدن ک :اشتیاق داشتن به انجام کاری ، علاقه داشتن به چیزی یا کسی . س16:دست وپاچه شدن ک : مضطرب و سراسیمه شدن . س22 :هفت کفن پوساندن ک : مدت ها پیش مردن . س22 :قرآن مهر کردن ک : سوگند خوردن . س22 :زیر چیزی زدن ک : انکار کردن ، حاشا کردن (زیر قول زدن ک : خلف وعده کردن ). ص52: س4 :خون خوردن ک :کشتن (اینجا : خونخوار ک : قاتل ، خونریز .) س11 :فرمانبر ک : مطیع . س11 :چشم سفیدی زدن ک : بیهوش شدن ، غش کردن

ص54: ، درس هفتم ،( سووشون ) س8 :خوشه چین ک : گدا (، اینجا مفهوم ایهامی بکار رفته ) ص 55: س11 : :پیر شدن ک : عمر طولانی کردن . س15 : خروس خوان ک : صبح زود . س20 : :چانه گرم شدن ک : پر حرفی . س24 : قربان رفتن ک : خود را فدا کردن . ص56: س2 :تیغ کشیدن آفتاب ک :طلوع کردن آفتاب . س11 :یک تنه ک : تنها ، به تنهایی س 14 : روی سر ریختن ک : هجوم آوردن . س15 :دل از جا کنده شده ک : ترسیدن . س16 :پی کردن ک : متوقف کردن (معنی لغوی : زدن رگ پای اسب است . رک : دهخدا ). س18 :آخ گفتن ک : هیچ گونه اعتراضی نکردن . س23 :خم به ابرو آوردن ک : ناراحت و خشمگین شدن ، عکس العمل نشان دادن . ص57 : س6 :زبان بسته ک : خاموش ، ساکت ، گاه به رقّت و شفقت به حیوان یاانسان نادان گویند . س10 :داغ شدن پلک ک : آماده شدن برای گریه . س11 :هم پا ک : همراه ، برابر . س14 :هم عنان ک : همراه ، برابر در مسیر . س18 :دست نشانده ک : گماشته ، فرمانبردار ، مأمور ،مزدور . س25 :جلوی خود را گرفتن ک : خود را کنترل کردن . ص 58 : س5 :بیخود ک : یاوه ، بیهوده . س6 :هم قسم شدن ک : پیمان بستن . س7 :دست به روی دست نهادن ک : معطل و بیکار بودن ، دست از کار کشیدن ، بی توجّهی کردن . س11 :آب از سر گذشتن ک : نازل شدن آفات و حوادث به حدّ کمال . س13 :روی سفید کردن ک : مایه افتخار و مباهات شدن ، آبرو داری کردن (ابته در این جمله به طنز در معنای عکس خود بکار رفته .) س17 :پایمال شدن ک : نابود شدن .(پایمال شدن خون ک : هدر رفتن خون ) ص59 : س7 :سیاه پوش ک : عزادار ، سوگوار . س13 :راست بیخ گلو گذاشت ک : تحت فشار گذاشتن ، اسرار کردن به انجام کاری . س18 :مسخره بازی ک : کار بیهوده کردن . س19 :کفری کردن (کفر کسیرا در اوردن ) ک : او را بسیار عصبانی کردن . س25 :سلام دادن ک : ابراز احترام کردن . ص60 : س13 :حالی شدن ک : فهمیدن . شعر حفظی (آواز عشق ): ب 1 :چپ و راست ک : هر سو . ب2 :یار ک : مثل ، همتا . ب5 :کمینه ک : فرو مایه ، دون و پست ، ناقص . ص 64 ،ادبیات پایداری : س2 :پایداری ک : مقاومت . س5 :بزرگ داشت ک : ارج نهادن ، گرامی داشتن ، س7 :چار چوب ک : محدوده . س11 :چشم انداز ک : منظر ، بعد مورد نظر .

ص 65 ، درس هشتم (کلبه ی عمو تم ): س4 :تهی دست ک : فقیر . س5 : به راه انداختن ک : مؤسس کاری بودن ، آغاز کردن . س11 :دو رویی ک : غیر صادق بودن ، منافق بودن . س11 :جانکاه ک : مولم ، عذاب آور ، کشنده . س20 :دهن کجی کردن ک : مسخره کردن .(به تن او پیراهن نامناسب و زشت به نظر می آمد) . س27 :رو در بایستی ک : ملزم کردن خود (بی رو در واسی ک : تعارف .) ص 67: س1 :به راه افتادن ک : حرکت کردن . ص 68: س4 :دست زدن ک : حداقل لمس کردن . س5 :به دست آوردن ک : کسب کردن . س16 :تیره روز ک : بدبخت . س18 :دل خواستن ک : علاقه مند بودن . س20 :دل جویی ک : سعی در کسب رضایت ، تلاش در رفع کدورت . ص69 : س 2 : به کاری انداختن ک : کسی یا خود را گرفتار آن کار کردن . س7 :سنگدل ک : بی رحم ، جفا کار . س10 :به خدمت کسی رسیدن ک : تنبیه کردن. ص 70: س8 :نفس داشتن ک : زنده بودن ، توانایی و نیرو داشتن . س10 :دل پذیر ک : خوشایند . س11 : تسلیم شدن ک : پذیرفتن ، قبول کردن . س23 :دست روی کسی بلند کردن ک : تنبیه کردن ، کتک زدن . س23 :نیستم ک : حاضر به انجام این کار نیستم . س15 :از جا در رفتن ک : عصبانی شدن . س17 :بی شعور ک : نادان . ص 71: س6 :از دست برآمدن ک : توانایی انجام داشتن . س 7: نورانی ک : روشن . س10 :روشن ک : واضح . س8 :دندان قروچه کردن ک : ابراز خشم کردن . ص72، (تو را می خوانم ) م 2 :بزرگ شدن چهره (گشاده رویی ) ک: شادمانی ، انبساط خاطر . م 3 :پشت سر نهادن ک: سپری کردن ، گذراندن . م 6 :غیر انسانی ک: وحشیانه . م 8 :بر کاری بودن ک: تصمیم انجام آن کار را داشتن . م 9 :رویا روی شدن ک: مقابله کردن .

ص 74 ، درس نهم (در بیابان های تبعید ) : م 3 :چشم پر خاک شدن ک: آواره شدن . م 3 :چشم پر از شبنم یخ زده داشتن ک: توانایی گریه نداشتن با وجود بغض ، نیامدن اشک از فراوانی گریه . ص 75 : م 5 :سرگردان ک: آواره . م 3 :نو شکفته ک: جوان . م 8 :خانه خراب کردن ک: آواره کردن (خانه خراب ک: بیچاره ). م 10 :راه کاری باز بودن ک: اجازه داشتن به آن کار ، امکان انجام آن کار را داشتن . م 11 :برخود پیچیدن ک: عذاب کشیدن ، نا خوش شدن . م 11 :خندیدن ک: ابراز شادمانی کردن . م 23 :زهر پاشیدن (زهر ریختن ) ک: کینه¬ی شدید و دشمنی خود را به کار بردن قهر خود را به کمال صرف کسی کردن . م 25 :دهان پر از خاک شدن ک: سکوت کردن ، آلودگی . ص 76 ، (از یک انسان ) : م 1 :دهان بستن ک: خاموش کرن ، به سکوت واداشتن کسی را . م 10 :خونین چشم ک: ستمکار ، قاتل . م 10 :خونین دست ک: خونریز ريالقاتل ، م 11 :رفتنی ک: نابود شدنی . ص77( آورده¬اند که ... ) س 5 :پیش بردن ک : انجام دادن . س 7 :زاییدن ک : به وجود آمدن . شعر حفظی ( رباعیّات خیام ) ب1:جام گرفتن ک : به عیش و نوش پرداختن . ب5 :محیط شدن ک : مطلّع و واقف شدن ، دانا شدن . ب6 :ره بردن ک : نجات یافتن ، خلاصی پیدا کردن ، راه حل جستن . ب6 :در خواب شدن ک : مردن .

ص80 ، درس دهم ( دخترک بینوا ): س 5 :سرشناس ک : مشهور ، نامی . س 7 :به سر بردن ک : سپری کردن . س 9 :تیره روزی ک : بدبختی ، بیچارگی . س 12 :کمر بستن به کاری ک : آماده انجام آن کار شدن ، سرگرم انجام آن کار شدن . ص 82 : س 16 :سر خاراندن ک : بهانه آوردن ، تعلّل کردن . ص 83 : س 1 :بر سر آمدن ک : رخ دادن ، پیش آمدن . س 3 :راه کاری را گرفتن ک : سرگرم انجام آن شدن ، به سوی آن حرکت کردن . س 3:پا به کاری گذاشتن ک : سرگرم انجام آن شدن ، به سوی آن حرکت کردن . س 6 :سر گشته ک : سراسیمه ، سرگردان . س 8 :حدّ علم کردن ک : ابراز وجود کردن ، خودی نشان دادن . س 17 :به جان آمدن ک : به ستوه آمدن ، خسته شدن به حد کمال، صبر نداشتن . ص 84 : س 10 :به هم پیچیدن ک : در هم فرورفتن . س 14:در میان گرفتن ک :محاصره کردن . س 15 :گریبان گرفتن ک :باز داشت کردن ، مانع شدن . س 17:از سر گرفتن ک : شروع کردن دوباره ، از نو به کار پرداختن .

ص 87 ، درس یازدهم (هدیه ی سال نو ) : س 3 :فرو دست ک : بی چیز ، فقیر . ص 88 : س 2 :از دست دادن ک : محروم شدن . ص 89 : س 12 :رنگ از چهره پریدن ک : مضطرب شدن . س 25 :سرد ک : افسرده ، بیحال . س 25 :خشک ک : افسرده ، بی حال ، بی فایده . س 25 :باریدن ک : پی هم ریختن هر چیزی ، فرو آمدن به کثرت و شدت . ص 90 : س 4 :زیر و رو کردن ک : به هم زدن ، بررسی کردن . س 5 :برق زدن چشم ک : خوشحال شدن س 18 :بر سر آمدن ک : گرفتار شدن . س 22 :از دست ساخته بودن ک : از عهده بر آمدن . ص 91 : س 4 :از نظر افتادن ک : ارزش خود را از دست دادن . س 8 :خشک شدن ک : بی حرکت ماندن . ص 92 : س 2 :به هوش آمدن ک : به حال عادی خود برگشتن ، متوجّه موضوع شدن . س 18 :زیر پا کردن ک : طی کردن . س 21 :سر دادن ک : آغاز کردن . ص 93 : ( مائده های زمینی ) : س 12 : به سر بردن ک : گذراندن عمر . س 24 : در بر گرفتن ک : احاطه کردن .

برگرفته از سايت رشد


خلاصه ای از داستان رامایانا

رامایانا یا رامایانه به معنای سرگذشت راما از حماسه های بزرگ هندی به زبان سانسکریت است . این داستان از وفاداری های بزرگ که خاص مردم هند است ٬ سخن می گوید.

داستان از آنجا شروع می شود که پادشاه آیودهیا که سلطانی درستکار است ٬ احساس می کند که دوران پیری وی نزدیک می شود و اعلام می کند که می خواهد پسر خود راما را به تخت بنشاند و خود کناره گیری کند اما ملکه جوان کشور از این خبر خشمگین می شود و می خواهد پسر او بهاراتا بر تخت بنشیند وچون پادشاه زمانی به او وعده داده بود که هر چه او بخواهد انجام دهد ٬ به نزد شوهر می رود و از او می خواهد که راما را برای ۱۴ سال در جنگلی به ریاضت و آوارگی روانه سازد و بهاراتا را به جای برادر بر تخت نشاند.

پادشاه از شنیدن این خبر اندوهگین می شود و از ملکه می خواهد از این تصمیم صرف نظر کند اما ملکه می گوید یک پادشاه نباید عهد خود را فراموش کند . وقتی راما از ماوقع باخبر می شود اعلام می کند که در کمال رضایت از فرمان پدر اطاعت می کند و از همسرش سیتا می خواهد که تا بازگشت او بهاراتا را پادشاه بداند اما سیتا حاضر به ماندن نمی شود و همراه شوهرش به جنگل می رود . در این سفر لاکشمن ـبرادر دیگر راما ـنیز باوی همسفر می شود از سوی دیگر بهاراتا نیز اعلام می کند که هیچگاه به جای راما بر تخت نمی شیند و فقط از جانب او بر کشور سلطنت خواهد کرد.

مدت ۱۰سال راما به اتفاق همسر و برادر خود در جنگل به سر می بردو با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند .در این میان غولی غارتگر به نام راوانا تصمیم می گیرد با ربودن سیتا شوهرش را آزار دهد. وی خود را به صورت غزالی در می آورد و سیتا را فریب می دهد و وی را با خود به آسمان ها می برد.

راما و لاکشمن به دنبال سیتا همه جا را زیر پا می گذارند و در نهایت پادشاه میمون ها آنها را یاری می دهد تا سیتا را بیابند و در نهایت پس از جنگی خونین که بین سپاه راما (میمون ها ) و سپاه راوانا اتفاق می افتد٬ سیتا نجات می یابد .سیتا پس از نجات به دلیل شایعاتی که درباره ی او بر سر زبان ها افتاده است که وی به راما خیانت کرده و همسر راوانا شده است از آتش می گذرد و بی گناهی خود را به اثبات می رساند .

بالاخره مدت تبعید آنها به سر می رسد و آنها به سرزمین خود باز می گردند و راما برتخت سلطنت می نشیند . مردم راما را چنان دوست می داشتند که اکنون نیز به هنگام درود فرستادن ٬کف دستها را به هم می گذارند و می گویند: "رام. رام "

گفتنی است که در دوران های بعد راما در دل مردم  به صورت خدایی که به سیمای آدمی درآمده بود ٬جای می گیرد.

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم مرداد 1386  به قلم  فیروزه سودایی | آرشیو نظرات

خلاصه ای از کتاب مجمع دیوانگان صنعتی زاده

«مجمع دیوانگان اثر میرزا عبد الحسین صنعتی زاده نخستین اتوپیا ( آرمانشهر) ادبیات معاصر است

در بخش اعلام کتاب ادبیات دوم متوسطه این عبارت در معرفی رمان مجمع دیوانگان آمده است .همیشه بچه ها از من معنی این عبارت را می پرسند و به واقع هم جای پرسش دارد چون در کتاب هیچ توضیحی داده نشده است و در حقیقت این توضیح نه تنها اطلاعی به بچه ها نمی دهد بلکه آنها را سردر گمتر می سازد.

در جلد دوم کتاب از صبا تا نیما اطلاعاتی درباره ی این کتاب داده است که در  اینجا به اختصار می آید:

این کتاب نخستین اتوپیا(رویای مدینه ی فاضله) در زبان فارسی است. نام این رمان با توجه به مضمون یک مصراع غزل سعدی که می گوید: " خلق مجنونند و مجنون عاقل است" اختیار شده است.

نویسنده خواننده را به مجمع دیوانگان می برد : در یکی از روزهای آخر سال ٬ دیوانگان از فرا رسیدن سال نو باخبر می شوند و تصمیم می گیرند که موقتآ عاقل باشند تا بتوانند مثل دیگران سال نو را در آزادی جشن بگیرند .شب هنگام دست و پای محافظان را بسته و بیرون می آیند و سر به صحرا میگذارندو در نیم فرسنگی شهر نزدیک کلبه ی درویشی که پشت پا به دنیا زده و  روز و شب مشغول عبادت است کنار چشمه ی آبی حلقه می زنند.درویش با مشاهده ی گروه دیوانگان از ترس بالای درخت می رود .ناگهان پیرمردی از جمع دیوانگان که هیچ گاه سخن نمی گوید و ملقب به "پیر لال" است لب به سخن می گشاید و می گوید که همه جا دارالمجانین است و این جامعه محبس تنگ و تاریکی است که عقل های بشری در آن محبوس است ولی انسان از این حبس احساس زحمت نمی کند و در فکر رهایی خویش نیست  .سپس به دیوانگان پیشنهاد می کند که با هیپنوتیزم به آینده سفر کنند و آنان را به کشور خرد می برد و پیشرفت های دو هزار سال بعذد را به آنها نشان می دهد.

این مسافرت روح و روان شرطش ترک افکار کنونی و عادت ها  و تقلیدها ٬ توشه اش تزکیه ی قوا و تقویت احساس ٬ بهای بلیطش خیر خواهی و مخاطراتش اخلاق بد ٬ طمع ٬ غرور علمی ٬ ثروت پرستی و... است .

در کشور خرد تمام کشورهای دنیا از روی نمره تعیین می شوند .حقیقت و آزادی و سعادت سایه انداخته است.امتیازات از بین مردم رخت بر بسته و حسد به کلی معدوم شده است .همه فعال و کاری علاقه مند به ورزش اند .در این جا فقط مهر و حبت حاکم است . این جا بهشت موعود است .

نگهان محافظین دارالمجانین سر می رسند و و دیوانگان از حالت هیپنو تیزم بیرون می آیند و خود را در عالم واقع می یابند .

جلد دوم کتاب با شرح رنجهای درونی درویشی که به اتفاق دیوانگان به کشور خرد رفته است ٬ آغاز می شود .او دریافته که ریاضت کار ابلهانه ای است . پس عبادتگاه خویش را ترک می کند و به شهر می آید و به باغبانی مشغول می شود . اما اشتیاق دیدار پیر لال اورا رنج می دهد و بالاخره در دار المجانین با او ملاقات می کند .

بار دیگر سال نو فرا می رسو و دیوانگان فرار می کنند و پیر لال این بار آنان را به" دوره ی خورشیدی " می برد.در این دوره دنیا به پیشرفت های محیر العقولی نایل شده است و مردم برای رساندن مقصود خود نیازی به سخن گفتن ندارند و ازموسیقی استفاده می کنند.

رمان در همین جا به پایان می رسد و پیش بینی این که نویسنده چگونه آن را می خواسته به پایان برساند دشوار است اما تردیدی نیست که وی تحت تاثیر آثار مشابه اروپایی این رمان را نگاشته است .      

+ نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1387  به قلم  فیروزه سودایی | آرشیو نظرات