واو مباینت

با سلام

واو مباینت یا استبعاد چیست ؟

مباینت مصدر عربی است از باب مفاعله به معنی از هم جدا شدن یا مخاف هم بودن است .استبعاد هم مصدر عربی ا ست از باب استفعال وبه معنی دور شدن است .( خداییش اسم قحطی بود !)

اما چه زمانی از این واو استفاده می شود ؟ کاربرد این واو در گفتار زیاد است وروزانه زیاد از این واو استفاده می شود . علتش ,هم صرفه جویی زبان در سخن گفتن است وهم تاکید  گوینده .مثال  : من وتنبلی ؛ من ودروغ.مادر ونامهربانی . اما چطور یک جمله کامل را با واو مباینت به کار ببریم ؟ اولا جملاتی که با این واو به کار می روند بدون فعل هستند . پس نباید فعل را به کار ببریم . بعد از نهاد  جمله واو مباینت را به کار می بریم .

مابقی جمله را هم می نویسیم . در آخر علامت سوال می گذاریم .مثال : برادرمن بد قولی نمی کند . برادرمن ( نهاد ) وبد قولی ؟  شب خوش .حسن دهقان

واو مباینت

 

توضیح بیتی از کاوه دادخواه

 

 سلام شب به خیر .در بیت ( منی چون بپیوست با کردگار /شکست اند آورد وبرگشت ِکار )

بعضی از دانش آموزان برگشت ِ کار را با ساکن می خوانند( برگشت کار ) در حالی که باید

برگشت  را با کسره اضافه خواند . برگشت ِ کار به معنی دگر گون شدن کار ها یا برعکس شدن کار

هاوکنایه از بیچاره  وبدبخت شدن است. حسن دهقان  

توضیحی درباره شعر باغ نگاه از آقای قزوه ( سال سوم )

سلام .شب به خیر . در این شعر که شاعر به توصیف چشم جانباز ان عزیز می پردازد ،دو وا ژه ی صبح وشب به  کار رفته است .ممکن است این سوال برای دانش آموز پیش آید که جانباز صبح بینایی خود را از دست داده است یا شب ؟ آوردن دو واژه ی مذکور به این دلیل است که جانباز زمانی بینایی خود را از دست داده است که صبح زود بوده است وبه قول معروف هوا گرگ ومیش که نه کاملا  روز است ونه شب کاملا از بین رفته است .در حقیقت شاعر با یک لطافت شاعرانه این دووا ژه  را از هم جدا نموده است وبرای هر کدام از آن دو یک تصویر زیبا خلق نموده است .حسن دهقان  

توضیح بیت آخر مناجات سال چهارم

اولا در این غزل در چند بیت واژه ی همه آمده است که معنی آن ها با هم متفاوت است . در بیت (همه در گاه تو جویم تا آخر ) همه به معنی فقط یا تنها است .در بیت (همه عزی وجلالی ) همه به معنی تماما یا سراسر است . در بیت (همه غیبی توبدانی ) همه به معنی هر است . اما نکته مهم در بیت آخر آن است که ، بعضی از دانش آموزان می خوانند : روی ِ رهایی ؛ در حالی که باید بعد از روی کاما گذاشت ؛یعنی بخوانیم مگر از آتش دوزخ بودش روی ، رهایی .ضمیر  ش در بودش باید بعد از روی باشد پس می شود رویش .به چند دلیل باید بعد از روی کاما گذاشت : 1- نهاد در این مصراع رویش است؛ یعنی می شود : مگر رویش از آتش دوزخ رهایی یابد 2- روی با کلمات لب ودندان آرایه ی تناسب ایجاد کرده است 3- اگر بخوانیم رویِ رهایی آنچنان معنی زیبایی از آن به دست نمی آید . شب خوش .حسن دهقان

 

جواب سوال

سلام دوستان شب به خیر . از گفتن این جملات هدفم آن است که با نکات جدید آشنا شوید .گفته بودم جمله ی (آموزش وپرورش از کشت وکشتار مردم لیبی اظهار تاسف کرد ) چند واژه است ؟ خوب بررسی میکنیم : آموزش وپرورش /کسره اضافه /کشورمان /از /کشت وکشتار/کسره اضافه/ مردم/کسره اضافه /لیبی /اظهار /کسره اضافه /تاسف /کرد .13 واژه شد .چند نکته : 1- شاید بپرسید چرا آموزش وپرورش یک واژه است وسه واژه نیست ؟ حق هم دارید .اما دلیل آن : اولا چون آموزش وپرورش یک نقش بیشتر ندارد وآن هم نهاد است .دلیل دوم که خیلی مهم است ، انست که نمی توانیم بین تکواژ های آن چیزی مثل علامت جمع یا یای نکره و... اضافه کنیم .مثلا بگوییم  : آموزش ها وپروش یا آموزشی وپرورش ، چون دیگر معنی وزارت آموزش وپرورش را نمی دهد . پس کلماتی مثل : بریز وبپاش یا زدوخورد یا بزن  برویا دید وبازدید همگی با دلایل بالا یک واژه هستند . مثال :  عزیزم کمتر بریز وبپاش کن . چند واژه است ؟ عزیزم /کمتر /بریزوبپاش /کن .اما ممکن است یک دانش آموز تیز بپرسد پس در جمله ی ( احمد کتاب ودفترش را گم کرد ) کتاب ودفتر هم باید یک واژه باشند ؛ چون کتاب ودفتر یک نقش دارند ( مفعول ). پاسخ : اولا ما میتوانیم بین کتاب ودفتر تکواژ دیگری بگذاریم ؛مثلا بگوییم: احمد کتاب ها ودفترش را گم کرد یا  احمد کتاب ریاضی ودفترش را گم کرد می بینیم که در معنی واژه ها وجمله هیچ خللی ایجاد نمی شود .همین دلیل خود نشان می دهد که کتاب ودفتر یک واژه نیستند . دوما درست است که ( کتاب ودفتر ) مفعول هستند اما دفتر نقش معطوف به مفعول  را دارد ( کلاس های سوم ) .(کشت وکشتار ) هم به همین صورت .خوب بخوابید .حسن دهقان 

دکتر محمد معین

به نام حضرت حق .سلام . این عبارت «دکتر محمد معین » مثل این که خواهان زیاد دارد که دانش آموزان مرتب سوال میکنند . نمی دانم مشکل در کجاست که این قدر ابهام ایجاد کرده است !ببینید بچه های گل دو کلمه داریم :ستاره وشناس .هر دو دارای معنی مستقلی هستند  وارتباط معنایی با هم ندارند ؛پس دو واژه هستند . حالا اگر ما این دو کلمه را با هم ترکیب کنیم «ستاره شناس  » حالا از این کلمه چند معنی در ذهن ما مجسم می شود ؟ یک معنی ؛چون ستاره شناس   یک واژه است ودر هر جمله به کار رود یک نقش میپزیرد.اگر کلمه ای در زبان فارسی  یک نقش بگیرد ، یک واژه حساب می شود مثلا جمله ی : این خانه بزرگ است .خوب «این »وابسته پیشین است ونقش صفت اشاره دارد ، پس یک واژه حساب می شود .خانه هم  نهاد است یک واژه ؛ بزرگ مسند است ، یک واژه. است هم که فعل است .روی هم این جمله چهار واژه دارد. حالا دکتر وابسته ی پیشین است ونقش شاخص دارد پس می شود یک واژه .پس چون دکتر نقش می پزیرد نمی توانیم آن را با محمد یک واژه حساب کنیم . محمد هم می تواند در جمله هر نقشی دلش خواست بگیرد

 سوال : جمله ی ( آموزش وپرورش کشورمان از کشت وکشتارمردم  لیبی اظهار تاسف کرد ) چند واژه است ؟

پاسخ به سوال

به نام خدا .سلام .گفته بودم که جمله ی (ما ایرانیان شاهنامه ی استاد طوس را بزرگترین کتاب حماسی جهان به حساب می آوریم ).چند واژه است ؟ بررسی می کنیم : ما /ایرانیان /شاهنامه /کسره اضافه/استاد /کسره اضافه /طوس /را/بزرگترین /کتاب /کسره اضافه/ حماسی /کسره اضافه /جهان /به حساب می آوریم .

 15 واژه شد. به فعل دقت کنید .به حساب می آ وریم یک فعل مرکب است پس یک واژه حساب میشود . سوالات کنکور روی این مطلب زیاد مانور می دهند وچون تشخیص فعل ساده از مرکب  برای دانش آموزان سخت است ،بعضی مواقع جواب را اشتباه علامت می زنند .

پاسخ به سوال

گفته بودم جمله (دوستم علیرضا از کتاب فروشی برای برادرش کتاب ادبیات خرید )چند واژه دارد؟بررسی میکنیم : دوست/م/علی رضا/از /کتابفروشی /برای/برادر/ش/کتاب/کسره اضافه/ ادبیات /خرید.شد دوازده واژه . ضمایر متصل راباید یک واژه حساب کرد ( مَ وشَ) . برای دارای کسره است ، ولی چون کسره آن از آن خود کلمه است ؛ پس آن را نباید جدا بگیریم وکسره اضافه حساب کنیم .

ما ایرانیان شاهنامه ی استاد طوس را بزرگترین کتاب حماسی جهان به حساب می آوریم .چند واژه است؟

ادامه پاسخ به سوال قبلی

در زبان فارسی هر کلمه برای خودش یک استقلال معنایی دارد ، یعنی وقتی می گوییم درخت، در خت دارای یک معنی مستقل است اکثر کلمات در زبان های دنیا این گونه هستند . معدودی از واژه ها هستند که در کنار کلمات دیگر معنی پیدا می کننند مثل ضمایر متصل . مثلا وقتی می گوییم کتابش ، کتاب یک واژه و َش هم یک واژه میشود . البته تعداد این گونه واژه ها در  زبان کم هستند .کلمات ساده همگی اینگونه هستند یعنی استقلال معنایی دارند میز ، قلم ...پس یک واژه حساب می شوند .در مورد کلمات غیر ساده مثل کتابخانه یا روان شناس  یا سی وسه پل این گونه کلمات نیز چون نمیتوان بین آن ها تکواژی قرار داد پس یک واژه هستند مثلا نمیتوانیم بگویییم کتاب ها خانه یا سی وسه این پل چون معنی اصلی خود را از دست میدهند  حالا وقتی ما میگویی که دکتر محمد معین دکتر یک واژه است چون برای خودش معنی خاصی دارد محمد وکسره اضاف ومعین نیز به همین صورت . مثال دوستم علی رضا از کتاب فروشی برای برادرش کتاب اد بیات خرید . شما بگویید چند واژه دارد ؟ منتظر جوابم 

پاسخ به سوال اقای عبدالوند

پرسیده بودید (دکتر محمد معین ) چند واژه وچند تکواژ دارد ؟ در این گونه سوالات  ابتدااگر کسره اضافه  ای داریم آن را میگذاریم بعد  واژه ها را مشخص میکنیم : دکتر /محمد /کسره اضافه / معین /پس چهار واژه  داریم . حالا نوبت تکواژ ها میرسد : دکتر /محمد/ کسره اضافه / معین پس چهار تکواژ داریم . چرا تعداد واژه ها وتکواژ ها برابرند ؟ چون نمیتوانیم واژ ه ایمان را تجزیه کنیم هر کلمه یک واژه ویک تکواژ است . فقط بحث بر سر کسره اضافه است که یک تکواژ ویک واژه آن را باید حساب کرد .دلیل آن هم قانع کننده نیست پس دنبال دلیل آن نگردید.

عذرخواهی

از اینکه نتوانستم چند ماهی خدمتتان برسم شرمنده سعی می کنم چبران کنم . مدتی است ایمیل من نیز غیر فعال شده است . می دانم سوالات زیادی دارید اگر عزیزان سوالی داشتید می توانید ازبخش نظر بدهیدپایان قسمت ها  نیز استفاده کنید .پاسخ خواهم داد 

طرز شمارش واژه ها در جمله

 طرز شمارش تعداد واژه ها در جمله:1- یکی از مشكلات خط فارسی نبود علامتی خاص برای نقش نمای اضافه در خط فارسی است .پس  ابتدا نقش نمای اضافه را می گذاریم ؛ زیرا نقش نما ی اضافه خود یک واژه است ؛ مثلا در جمله ی (دانش آموزانِ سالِ اولِ دبیرستان به اردویِ زیارتی رفتند ) چهار نقش نما وجود دارد که باید گذاشته شود .2- فعل را از نظر ساده و مرکب بودن بررسی می کنیم ؛ زیرا فعل مرکب یک واژه به حساب می آید . مثلا در جمله ی ( ما او را ادم حساب به شمار می آوریم ) فعل ( به شمار می آوریم) مرکب است و يک واژه به حساب می اید.3- واژه های مانند ( اموزش وپرورش یا کشت وکشتار ) یک واژه هستند ؛چون نمی توان بین آنها  تکواژی قرار داد وبگوییم آموزش ها وپرورش یا کشتی وکشتار.البته این گونه واژه ها تا حدی گمراه کننده هستند . پس برای تشخیص واژه های  مرکب باید ابتدا ببینیم بین اجزای آن ،تکواژی مانند علامت جمع یا یای نکره قرار میگیرد یا خیر ، مثلا واژه ی ( کالا برگ ) نمیتوان گفت کالا ها برگ کالا یی برگ و...) چون معنی ندارد .

مثال : این حادثه در خیابا ن شلوغ شهر روی داد (9 واژه) چون فعل مرکب است ( روی داد)ودو نقش نما هم داریم. حسن دهقان

نام گذاری بختیاری ها

فرهنگ نام گذاری بختیاریها

557336_259964097455027_955525379_nبختیاری نیوز: نام‌های زنان و مردان بختیاری هر کدام یادآور فرهنگ اصیل بختیاری می‌باشند اما ما تا چه حد با این نام‌ها آشنا هستیم؟ آیا چنین نام‌هایی که حتی نام پدران و مادران ما است را برای فرزندان خود انتخاب می‌کنیم؟

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه خوزستان، در گذشته نام‌گذاری بر حسب ضرورتی انجام می‌شد و همواره نه تنها در ایل بختیاری بلکه در بین تمام اقوام مردم برای نام‌گذاری‌ها ملزوماتی را در نظر می‌گرفتند. در ایل بختیاری نیز هر نام‌گذاری ریشه در فرهنگ غنی و اصیل این ایل داشت و هیچ کدام بدون علت و یا بدون معنا نبود. آیا همچون رنگ باختن دیگر آداب و اصول زندگی در سال‌های آینده این نام‌ها کم‌کم به باد فراموشی سپرده خواهند شد؟

اگرچه هنوز برخی جوانان و یا زوج‌های جوان بختیاری نام فرزندان خود را از نام‌های رایج و قدیمی بختیاری گذشتگان خود و یا با الهام از نام‌های قدیمی برمی‌گزینند برخی چنین اعتقادی ندارند. یکی از اقوام، چند سال پیش نام بختیاری “تیام” را روی دخترش گذاشت. این نام به معنای چشمانم می‌باشد و تصمیم داشت که نام دختر بعدی خود را “زونیام” به معنای زانوهایم با الهام از نام‌های زیبای بختیاری بگذارد اما برخی از اطرافیان به او خرده گرفتند که این نام‌ها را نمی‌توان در جامعه امروز به کار برد. برخی معتقدند نمی‌توانند اسم‌های بختیاری قدیمی را بر فرزند خود بنهند زیرا گمان می‌کنند فرزندانشان در سال‌های بعد نام خود را مناسب نخواهند دانست و والدین خود را به خاطر این نام‌گذاری سرزنش خواهند کرد.

هر کدام از نام‌های بختیاری بر اثر علتی شکل گرفته‌اند. برخی به علت حادثه و برخی براساس آرزوها و آمال والدین. امروزه هر فردی به دنبال یافتن اسمی با معنا و خوش آهنگ برای فرزند خود است که تعداد این نام‌ها در فرهنگ بختیاری کم نیست.

به عنوان مثال در گذشته برخی نام‌ها از طبیعت و حوادث طبیعی الهام می‌گرفت همچون بارونی، سبزوار، صنوبر، ستاره، برفی، گلنار، همه گل، بهارگلی یا سوگلی و ماه‌پسند. طراوت و شادابی که در طبیعت وجود داشت ملاک این نام‌گذاری‌ها بود. همچنین بختیاری‌ها که از دیرباز علاقه و تمایل زیادی به شاهنامه و خواندن آن داشتند. نام‌های شاهنامه‌ای برای فرزندان خود انتخاب می‌کردند. نام‌های برگرفته از شاهنامه همچون رستم، زال، سودابه، منیژه ،اسفندیار، سهراب و بیژن.

برخی والدین نیز نام اشیاء قیمتی را برای فرزندان خود انتخاب می‌کردند همچون اشرفی، طلا، گوهر، نرقه یا نقره. نام‌هایی از جمله جمعه، شنبه، صفر، رجب، بهمن و رمضان و نوروز با الهام از روزها و ایام سال نیز از دیگر نام‌های رایج در فرهنگ بختیاری بوده است. برخی نام‌ها نیز براساس آرزویی شکل می‌گرفت. مثلا بعضی از خانواده‌های پردختر به امید این که فرزند جدید آخرین فرزند دختر آن‌ها باشد برای او اسامی همچون خانم بس و دربس را انتخاب می‌کردند.

برخی نام‌ها در بختیاری‌ها به سبک و سیاقی تلفظ یا گفته می‌شد که آن اسم یا کوتاه یا خلاصه‌تر می‌شد. مثلا شووی یا شوچراغ به جای شب چراغ، کوچیرعلی به جای کوچک‌علی، قپونی به جای قپانی، قربون به جای قربان، مایجون به جای ماهی جان. بخش عمده‌ای از نام‌ها نیز مثل علی‌مراد، شاه میرزا، خدارحم، علی‌داد، خداداد، علی‌خان و امیدوار دو بخشی و یا ترکیبی بوده‌اند.

احترام و اهمیت دادن به بزرگان یکی دیگر از شاخص‌های نام‌گذاری بوده است که معمولا نام فرزند تازه به دنیا آمده به پیشنهاد یکی از بزرگان فامیل بود و یا نام یک فرد بزرگ و شناخته شده را بر این فرزند می‌گذاشتند.

در این باره یونس شفیعی، کارشناس فرهنگ بختیاری، در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا در خوزستان به چرایی و چگونگی فرهنگ نام‌گذاری در ایل بختیاری پرداخته و معتقد است: در قوم بختیاری نام و نام‌گذاری جایگاه ویژه‌ای دارد. به فرض در زمان متولد شدن بچه چند ملاک در این نام‌گذاری‌ها دخالت پیدا می‌کرد. اگر کودکی در مسیر کوچ به دنیا می‌آمد نام‌های منتخب پیرامون همان آب و هوا و یا آن زندگی کوچ‌نشینی بود. به عنوان مثال نامی تحت عنوان “بارونی” در زمان بارندگی زیاد و یا نام “برفی” در زمان بارش برف و یا نام کوه همچون “کلار”، ” تاراز” و یا “منگشت”را والدین بر کودک خود می‌نهادند.

وی تصریح کرد: بختیاری‌ها یکسری تابوهایی داشتند و این تابوها در زندگی قوم بختیاری زیاد بوده است. مثلا در این قوم نامی تحت عنوان “گرگ‌علی” وجود داشت. در دوران کودکی موی گرگ را در گهواره و یا به گویش لری”تعده” می‌گذاشتند و خاصیت این کار براساس اعتقادات آن زمان فراری دادن اجنه بود. بنابراین گرگ یکی از نمادهای قدرت در قوم بختیاری تلقی می‌شد و این نام‌گذاری‌ها ریشه در همان تابوها دارد.

شفیعی بیان کرد: اما نام‌گذاری برای دختران از ظرافت و زیبایی خاصی برخوردار بوده است. مثلا اسم‌هایی همچون “ماه‌پری”، “شاه‌پری”، “گل‌پری”،” پرگل” و” ماه‌گل” از نام‌های زیبا و دل‌انگیز برای دختران‌شان بوده و نمونه‌ای دیگر از اسم‌ها همچون “جواهر”، “طلا” و “گل طلا” که برگرفته از لوازم زینتی و اعتقادات اجنه‌ای می‌باشد. همگی اینها ریشه در روحیه زیباشناختی در قوم دارد که در نام‌گذاری‌ها به دختران نگاه ویژه‌ای داشته‌اند.

شفیعی ادامه داد: بختیاری‌ها با شخصیت‌های شاهنامه و یا اساطیری ایران همخوانی داشته‌اند. هم نام‌گذاری‌ها از شاهنامه نشات می‌گرفت و هم برخی از آداب رسومی که در شاهنامه آمده با زندگی بختیاری‌ها پیوند می‌خورد. مثل رسم” پل برون”. موقعی که خبر مرگ سهراب را به تهمینه می‌دهند تهمینه پل‌های خود را می‌برد. آن چنان که در قوم بختیاری وقتی پدر یا برادر خانواده از بین می‌رفت خواهران و مادران در سوگ آن‌ها پل‌ها یا موهای خود را می‌بریدند. همچنین ما همان سبک سیاوش‌خوانی را در قوم بختیاری مشاهده می‌کنیم که به آن “مافگه” یا “کتل کردن اسب”می‌گویند که اسب را دور مزار در گذشته می‌چرخاندند.

وی بیان کرد: قوم بختیاری به خاطر شیوه زندگی که داشتند بیشتر فرهنگ مرد یا پدرسالاری بر آنها حاکم بود. بر اساس باورها، وقتی بچه‌ای به دنیا می‌آمد اگر پسر بود جایگاه بالاتر و رفیع‌تری پیدا می‌کرد. چون پسر یا مرد بیشتر می‌توانست به والدین کمک کند. به خصوص به پدر خودش در مواقع کوچ. به خاطر برخی جنگ‌ها و درگیری‌ها نبود فرزند دختر باعث آرامش خاطر آنها می‌شد. در نام‌گذاری‌ها نذرهایی هم می‌کردند. مثلا دعا می‌کردند که اگر پسری گیرشان بیاید، نام آن را “علیداد” می‌گذارند. براساس نذری که می‌کردند اگر از حضرت علی (ع) و یا از خدا خواسته بودند آن پسر علی‌داد یا خداداد نام می‌گرفت. به این معنا که خدا یا علی این فرزند را به آنها داده است.

شفیعی اظهار کرد: اما اگر دختری به دنیا می‌آمد دعا می‌کردند که بچه بعدی پسر باشد و اسم‌هایی همچون خدابس، گل بس، دربس و یا ماه‌بس را می‌گذاشتند و به شکلی خودشان را قانع می‌کردند که بچه بعدی‌شان پسر باشد. در کل اهمیت بسیار ویژه‌ای در بحث پسر قایل بودند. البته این موضوع هم به خاطر سبک زندگی خاص و طاقت‌فرسای آنها بود زیرا در زندگی کوچ‌نشینی به قوای جسمی مردانه نیاز بود.

وی تصریح کرد: امروزه کسی نمی‌آید اسم گل‌بس را بر دختران امروزی بنهد. تردد و ورود به اجتماع در آن زمان کم‌تر بود اما حالا دختر خانواده می‌خواهد به مدرسه یا دانشگاه یا سرکار برود و باید اسم‌های مرسوم را بر آن‌ها گذاشت.

شفیعی ادامه داد: می‌توانیم بگوییم که بختیاری‌ها تحت تاثیر نامگذاری‌های در شهرها نام‌های جدید را انتخاب می‌کنند. مثلا به جای این که نام فرزند خود را علیداد بگذارند نامش را آرشام می‌گذارند و اسم‌هایی که باب جامعه امروزی هستند و در فرهنگ شهری کاربرد دارند را برمی‌گزینند. این به این معنا نیست که بختیاری‌ها می‌خواهند به فرهنگ و گذشته خود پشت کنند بلکه به این معنا است که می‌خواهند مثل شهری‌ها به روز باشند. به عبارتی قصد هم‌رنگ شدن و سازگاری یافتن با جامعه را دارند. انسان باید در شرایط و محیطی که قرار می‌گیرد با آن محیط سازگاری پیدا کند تا بتواند زندگی کند. نمی‌شود من به اهواز بیایم و چون پدرم چوغاپوش بوده من هم چوغا بپوشم.

وی گفت: راه‌های علمی متعددی برای حفظ و نگه‌داری چنین آداب و رسومی وجود دارد. یکی این که مکتوب و جمع‌آوری شوند یا به صورت فیلم یا مستند نگه‌داری شوند. مثلا نامی همچون “شیرین ‌بس” تحریف شده و در زبان شهری به جای آن از شیرین استفاده می‌کنند. می‌توان برخی نام‌ها را با انجام اصلاحاتی در چرخه نام‌های امروزی قرار داد.

شفیعی بیان کرد: هر زمان یا دورانی برای خود یک سری باورها یا آداب و رسومی را در پی دارد. مثلا وقتی یک بچه شهرستانی وارد شهر می‌شود تا حدودی سعی می‌کند که خود را با شرایط شهر وقف دهد و این شرایط زندگی و محیط‌ها است که آدم را به جلو می‌کشاند و دست خود آدم نیست.

به گزارش خبرنگار ایسنای خوزستان، در قوم بختیاری آثار و آداب رسوم زیادی وجود دارد. به عنوان مثال همین گویش‌ها، فرهنگ نام‌گذاری‌ها و حتی نواهای معروف بختیاری در عروسی همچون” کی لی لی لی” و “آهای گل” را می‌توان به عنوان آثار معنوی قوم یاد کرد. آداب و رسوم، نحوه امرار معاش و زندگی، گویش، لباس و حتی نام‌ها در هر ایل نمادهای فرهنگ آن ایل محسوب می‌شود که باید آن‌ها را برای نسل آینده حفظ کرده و انتقال داد،
منبع:ایسنای خوزستان

معادلات لغات انگلیسی

معادل فارسی کلمات

کلمات معـادل فارسی برخی واژه های  بیگانه که از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی مصوّب گردید :

ردیف

واژه   بیـگانه

معـادل  فارســی 

ردیف

واژه   بیـگانه

معـادل   فارســی

ردیف

واژه   بیـگانه

معادل   فارســی

1

آباژور

نـورتاب

44

بیوگـرافی

سرگذشت،زندگینامه،شرح حال

87

فانتـزی

تفننی

2

آبونه

مشـترک

45

پاراگـراف

بنـد

88

فایل

پرونجا

3

آپارتمان

کاشـانه

46

پارلـمان

مجلـس

89

فـرم

برگه

4

آتلیه

کارگاه

47

پرسـنل

کارکـنان

90

فریزر

یخ زن

5

آرشـیو

بایـگانی

48

پروژکـتور

نورافکن-فراتاب

91

فلاسـک

دما بان

6

آرم

نشـانه

49

پلمـپ

مهـر و موم

92

فلـش

پیکـانه

7

آسانسور

آسان بر(انسان) بالابر(بار)

50

پلی کپی

دسـتگاه تکثیر

93

فولکلور

فرهنگ مردم

8

آکادمـی

فرهنگستان

51

پمپاژ

تلمبه زنی

94

فیش

برگه

9

آلبـوم

جنگ

52

پور سانت

درصـد

95

فیلتر

پالایه-پایوران

10

آنتیـک

عتیـقه

53

تئـاتر

نمایـش

96

کابل

بافه

11

آیفـون

آوا بر

54

تئـوری

نظـریه

97

کابیـن

اتاقک

12

اپراتـور

کاربر

55

تراس

مهتابی- بهـارخواب

98

کاتالوگ

فهرست-کالانما-کارنما

13

اپوزیسیون

گروه مخالف

56

تست

آزمـون

99

کادر

پیرابند

14

اتوبان

بزرگـراه

57

تکنولوژی

فن آوری

100

کارتابل

کارپوشه

15

اتوبیوگرافی

سرگذشت شرح حال خود

58

تکنسـین

فن ورز

101

کامپیـوتر

رایانه

16

اتوماتیـک

خودکار- خود به خود

59

تکنیک

فن

102

کاور

پوشن

17

اتیکـت

بهـا نما

60

تله تکست

پیـام نما

103

کپسـول

استوانک

18

ادیت

ویرایش

61

تیـراژ

شـمار- شمارگان

104

کپـی

رونوشت- روگرفت

19

ارگانیزاسیون

سـازمان

62

جکـوزی

آبزن

105

کپی رایت

حق نشر

20

اسـانس

عطـر مایه

63

حق التحقیق

پژوهـانه

106

کریستال

بلوره

21

اسـپری

افشـانه

64

حق التدریس

آمـوزانه

107

کلاسـه

رده- طبقه

22

اسـتامپ

جوهـر گین

65

دکـور

آرایه

108

کمپـوت

خوشاب

23

اسـکورت

همـروان

66

دکوراسیون

000آرایی-آرایش-آرایه گری

109

کوپن

کالا برگ

24

اف اف

در باز کن

67

دسپینگ

بازار شـکنی

110

گارانـتی

ضمانت-تضمین

25

اکـیپ

گروه مجهـز

68

دوپیـنگ

زور افـزایی

111

گارد

پاس گان

26

اندیـکاتور

نامـه نـما

69

رتوش

پرداخـت

112

لژ

جایگاه

27

انسـتیتو

موسـسه

70

زونکـن

پروندان

113

لوسـتر

نور افشان

28

انیـمیشن

پویا نمـایی

71

ژتون

بهـا مهـر

114

لوکـس

تجملی

29

اولتیمـاتوم

اتمام حجت- زنهاره

72

سـری

رشته- سلسله-مجموعه

115

لیست

فهرست-سیاهه-صورت

30

ایمـیل

پیام نـگار

73

سـریال

زنجیـره

116

مارگارین

کره نباتی

31

ایندکـس

نمـایه

74

سـمبل

نماد- رمز

117

ماکت

نمونک

32

بادی گـارد

جان پاس

75

سندیکا

اتحـادیه

118

مانیفست

بیانیه

33

بارکـد

رمزیـنه

76

سنسور

حس گر

119

مایکروویو (اجاق )

تنـد پز

34

بارم

شمارک

77

سوبسیـد

یارانه

120

مکانیزه

ماشینی

35

باند

نوار

78

سوژه

موضـوع

121

موکت

فرشینه

36

بروشـور

دفتـرک

79

سوییت

سـراچه

122

میکروفون

صـدابر

37

بلـوار

چارباغ

80

سیفون

آب شویه

123

میکرو

ریز

38

بن

بها برگ

81

سینک

ظرف شویی

124

میکـسر

هم زن

39

بورس

بها بازار

82

شارژ

هزینه سرانه خدمات

125

ویلچـر

چرخک

40

بوفه

چینی جا

83

شیفت

نوبـت

126

هارمونی

هماهنگی

41

بوکس

مشت زنی

84

فاز

گام

127

* بالکن

ایوانک-ایوانگاه

42

بولتن

خبـرنامه

85

فاکتـور

برگ خرید-صورت حساب

128

* کنسانتره

افشرده

43

بیلان

ترازنامه

86

فاکـس

دورنـگار

129

* تاکسی درمی

آکنده-آکنده سازی

عاشورا در شعر شاعرن

عاشورا

در آینه شعر كهن فارسی

ادبیات در هر سرزمینی با در نظر گرفتن اقلیم و بافت اجتماعی و ساختاری هر جامعه ای بی شک بعنوان آیینه افکار، باورها و گرایش های آن قوم و زبان گویای هنر و اندیشه آن سرزمین مطرح است و بستری ست برای ماندگارسازی گونه ای از دغدغه های بشر که شایسته ماندگاری و حضور دائم اجتماعی را دارند. از میان گونه های رایج ادبیات، زبان شعر صریح ترین ؛ خوش لحجه ترین و خوش آهنگ ترین و در بسیاری از موارد ماندگار ترین حضور ادبی را در بطن و ذهن مردم هر کشوری دارا می باشد. حضور شعر در بافت ذهنی مردم , نشانه بارزیست از حضور مداوم و بی واسطه ادبیات - حال چه به صورت شفاهی چه مکتوب - در درون مایه ها و ساختار زندگی فردی - اجتماعی افراد یک عصر و جامعه. همین که گذشته گان بسیاری از حوادث را به صورت شعر در میاوردند یا تواریخ را منظوم می ساختند یا بسیاری از بزرگان و عرفا و حتا مردم عادی کوچه و بازار شعر را چاشنی کلام خویش می ساختند , خود بهترین دلیل این مدعاست.

باید به این موضوع توجه داشت که ساحت ادبیات و خصوصا شعر ؛ یک الگوی مشخص و فرا ملیتی از تمام ملتها دارد که هر ملتی با در نظر گرفتن ظرف بومی خود، با استفاده از واژه های زبانی خویش و قوه زیبایی شناسی و تخیل برخواسته از درون مایه های سنتی و عرفی - اجتماعی خود و جهان شناسی خاص خود، این الگو را ملی و بومی میسازد و درونی میکند.

از همین روست که هم در متون فرنگی و هم در زبان فارسی یا حتا عربی و سایر زبانهای دنیا قالب و صورتی از ادبیات را می یابیم که به شعر عاشقانه ؛ تعلیمی یا تادیبی، عرفانی، اجتماعی، مراثی و.... معروف اند و الزاما این گونه نیست که این گونه ها تحت تاثیر هم یا تقلید از هم باشند بلکه ادبیات هر ملتی جدای از ادبیات سایر ملتهاست و صد البته با حفظ اصالت خود و در عین حال در کنار هم ادبیات جهان را می سازند.

عاشقانه های هر ملت عموما برخواسته از عمق دلبستگی های آن قوم است و ممکن است ماهوی با دلبستگی های سایر ملتها فرق داشته باشد. همین وجه ممیز درباره تعلیمیات، اجتماعیات، عرفانیات و مراثی هر ملتی قابل تعریف است. ناگفته نگذریم که در مللی که به واسطه پیوندهای خونی و نژادی مثل اعراب و اسلاوها و یا به واسطه فرهنگی و تمدنی مثل ایران و تاجیکستان و افغانستان و سایر کشورهای فارسی زبان و یا به واسطه اشتراک مذهبی مثل کشورهای اسلامی، مسیحی یا مومنان به سایر ادیان و یا حتا در بدترین حالت بر اثر استیلای فرهنگی - نظامی قوم حاکم بر مردمی مغلوب، ممکن است وقایع، اساطیر مفاهیم، درون مایه ها یا حتا اِلمانی خاصی وجود داشته باشد که به واسطه همین اشتراک یا حتا استیلا مرجع پرداخت و پردازش و دستمایه شعری شاعرانی از تمام این کشورهای مشترک باشد. برای نمونه دقت کنید به داستان لیلی و مجنون که با وجود اصالت عربی و پرداخت شعرای بزرگ عرب به این حکایت به واسطه مراودات فرهنگی کشورهای اسلامی و قرار گرفتن ایران در قلمرو حکومت اسلامی وارد ادبیات فارسی شده و شاعران فارسی به آن پرداخته اند و نظامی آن را به اوج زیبایی و دلنشینی خود رساند.

با در نظر گرفتن مقدمه بالا ؛ علت چرایی حضور " قیام عاشورا " در ادبیات فارسی و خصوصا شعر فارسی و پرداخت نزدیک به هزار ساله به آن در شعر فارسی تا جایی که در گذشته زیر بنای گونه جدیدی از شعر قرار میگیرد تحت عنوان " مراثی " - هر چند که مراثی مطلق در ذکر مصیبت عاشورا نیستند و شاعران به نوبه مثلا در مرگ کسان دیگری هم مرثیه دارند - مشخص است. این گونه ادبی در ادبیات معاصر نیز تحت عنوان مشخص ادبیات عاشورایی و شعر عاشورایی تقسیم مطلق میشود که موضوع بحث ما نیست و خود به تفضیل مجال دیگری می طلبد.

ورود حماسه ی کربلا به حیطه شعر، یقینا یکی از عوامل ماندگاری و پایایی نهضت عاشوراست چرا که حضور پر رنگ شعر در روایت ماجرا و قالب نافذ مرثیه در سوگداشت ماجرا از سویی پیوند دهنده ی میان عواطف و دلهای سوخته و حقیقت ماجرای ظهر عاشوراست و از سوی دیگر به نوبه خود باعث غنا و اعتلای اشعار و مراثی ست.

ادبیات عاشورایی، از غنی ترین و حماسی ترین ذخایر فکری و احساسی شیعی است و برخی از شاعران نیز تمامت شهرت خویش را مدیون همین ذخیره فکری - احساسی شیعی یند که مشخص ترین ایشان محتشم کاشانی ست که با تصویر کشیدن و توصیف واقعه عاشورا و سرایش ترکیب بند معروف " باز این چه شورش است..." امروزه معروف ترین شاعر شعر عاشورایی از ابتدا تا زمان حال است.

از سوی دیگر شاعران شیعی پرداختن به واقعه عاشورا را بر خود فرض میدانند و این جدای از محبت حضرت سید الشهدا یقینا ریشه در تایید و تشویق و سفارش حضرات ائمه معصومین دارد در به تصویر کشیدن و احیای همیشگی ظلمی که به ناحق بر امامشان رفته و مظلومیت حضرت حسین.

راویان سقه شیعی نمونه های زیادی از این سفارشات و روایات حضرات معصومین را در این مهم نقل کرده اند که ما در اینجا به ذکر یک نمونه آن بسنده میکنیم. شیخ طوسی در کتاب رجال صفحه 289 از امام صادق (ع) نقل میکند که فرمودند : " ما من احد قال فی الحسین شعراً فبکی و ابکی به الا اوجب الله تعالی له الجنه و غفرله ؛ هیچ کس نیست که درباره امام حسین (ع) شعری بگوید و بگرید و بگریاند، مگر آنکه خداوند جل جلاله بهشت را بر او واجب کند و او را بیامرزد. "

مراثی و اشعار عاشورایی عموما از دیدگاه درون مایه و ساختاری به دودسته مشخص قابل تقسیم هستند، دسته اول با پرداختن به جنبه تاریخی ؛ روحی و عاطفی ماجرا با سرایش سوزناک ترین مراثی ظهر عاشورا، عواطف خویش را مصروف سوگواره نگاری و مقتل نگاری منظوم کرده اند و خواننده را با دریای مواجی از عواطف غلیان کرده و داغدار و مصیبت زده باقی میگذارند که اینگونه مراثی بیشتر و نه صد در صد در میان اشعار متقدمین شایع تر است که البته استثنائاتی هم دارند.

دسته دوم گروهی اند که کاربردی تر، اجتماعی تر و حماسی تر عمل میکنند و حتا با نگاهی منتقدانه به نقد نگاه صرفا سوگوارانه و گریه آمیز به واقعه می پردازند. اینان یقینا با در نظر گرفتن ظلم ناحق و مظلومیت حضرت حسین (ع) ماجرا را بیشتر از زاویه ظلم ستیزی , حرکت مصلحانه و انقلابی حضرت و در نهایت عاقبت کار می نگرند. این زاویه که بیشتر در میان شعرای متاخر دیده میشود تمام تلاش خود را میکند ورای به شعر کشیدن " در کربلا چه شد ؟ " به " چرا رخ دادن ماجرا " یا " چرایی شدن حادثه کربلا " بپردازد و شعر خود را با اهرم واقعه کربلا تبدیل کند به مانیفستی برای حرکتهای انقلابی و ظلم ستیزی، چراکه شاعر از همین منظر است که به واقعه می نگرد.

در نگاه دسته دوم شعر عاشورایی در واقع تبدیل میشود موتور محرکی برای مبارزه و قد علم کردن در برابر هر ظالمی و دفاع از هر مظلومی و به غلیان کشیدن حس ایثار و دفاع از حقیقت و روحیه مبارزه و حتا نقد یاران نیمه راه.

به این نمونه دقت کنید :

ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم

گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم

دنیا اگر از یزید لبریز شود

ما پشت به سالار شهیدان نکنیم

(مرحوم سید حسن حسینی)

حضور امام حسین و قیام عاشورا بعنوان یکی از فاکتورهای اصلی شعر آئینی و مذهبی و شیعی فارسی و عربی دارای پیشینه ی طولانی ست و شاعران بسیاری از هر دو زبان , شعر شیعی و مشخصا شعر عاشورایی دارند که برخی از ایشان در زبان عربی عبارتند از : دعبل خزایی ؛ که حضرت امام رضا علیه آلاف تحیه و ثنا او را سفارش و فرمان به سرایش شعر برای حضرت حسین سلام الله فرمود. روایت حضرت رضا در بسیاری از کتب سقه شیعی موجود است به عنوان مثال ما بسنده میکنیم به نقل روایت از کتاب جامع الاحادیث الشیعه جلد 12 صفحه 567. حضرت به دعبل میفرمایند : " یـا دِعـْبـِلُ! اِرثِ الحـسـیـن (ع) فـَاَنـْتَ نـاصـِرُنـا و مـا دِحـُنا ما دُمْتَ حَیّاً، فَلا تُقَصِّر عَنْ نَصْرنا مَا اسْتَطَعْتَ /ای دعبل ! برای حسین بن علی مرثیه بگو، چرا که تو تا زنده ای، یاور ما و ستایشگر مایی. پس از یاری ما کوتاهی نکن. "

از سایر شاعران عرب می توان به ابن رومی، ابوفراس همدانی، ابن عباد، مهیار دیلمی ؛ سید رضی و سید مرتضی اشاره کرد و از میان شاعران گذشته فارسی که موضوع بحث این مقاله اند می توان از رودكـی سـمـرقـنـدی (متولّد 329 ه‍. ق)، ابوالحسن شهید بلخی (متولّد 325 ه‍. ق)، ابو طـیـّب مـحـمـّد مُصعبی (سده چهارم)، ابوشكور بلخی (سده چهارم)، ابومنصور محمّد دقیقی (مـتـولّد 368 ه‍. ق)، ابـوبـكـر مـحـمـّد خسروی (سده چهارم)، حكیم ابوالقاسم فردوسی (329 ـ 411)، مـحـمـّد عبده (متوفّی 483 ه‍. ق)، ابوالحسن علی فرّخی سیستانی (متوفّی 429 ه‍. ق) عـنـصـری (مـتـولّد 431 ه‍. ق)، ابـو نـظـر عـسـجـدی مـروزی (اوایـل سـده پـنـجـم)، مـسـعـود غـزنـوی (نـیـمـه اوّل سـده پـنـجـم)، عـیـّوقـی (نـیـمـه اوّل سده پنجم)، ابو سعید ابوالخیر میهنه ای (357 ـ 440)، فخرالدّین اسعد گرگانی (نـیـمـه اوّل سـده پـنـجـم)، بـابـا طـاهـر عـریـان (متوفّی 410 ه‍. ق)، حكیم ناصرخسرو قـبـادیـانـی (394 ـ 481)، حـكـیـم سـنائی غزنوی (سده پنجم و ششم)، عبدالواسع جبلّی (مـتـوفـّی 555 ه‍. ق)، بـدرالدّیـن قوامی رازی (سده ششم)، سوزنی سمرقندی (متوفّی 562 ه‍. ق)، رشیدالدّین وطواط (متوفّی 573 ه‍. ق)، اثیرالدّین اخسیكتی (متوفّی 577 ه‍. ق)، اوحـدالدّین محمّد انوری (متوفّی 583 ه‍. ق)، حكیم نظامی گنجوی (متوفّی 614 ه‍. ق)، حـكیم خاقانی شروانی (متوفّی 595 ه‍. ق)

عطّار نیشابوری (متوفّی 627 ه‍. ق)، كـمـال الدّیـن اسـمـاعـیـل اصـفـهـانـی (مـقـتـول بـه سـال 635 ه‍. ق)، جمال الدّین عبدالرّزاق اصفهانی (سده هفتم)، شیخ فخرالدّین عراقی (688 ـ 610)، سیف فرغانی (سده هفتم و هشتم)، امیر خسرو دهـلوی (651 ـ 725)، جـلال الدّیـن مـحـمـّد مـولوی (مـتوفّی 672 ه‍. ق)، ركن الدّین اوحدی مـراغـه ای (سـده هـشـتـم) كـمـال الدّیـن مـحـمـود خـواجـوی كـرمانی (689 ـ 753)،ابن یمین فـریـومـدی (685 ـ به)، جـمـال الدّیـن سلمان ساوجی (متوفّی 778 ه‍. ق)، شمس الدین مـحـمـّد حـافـظ شـیـرازی (مـتـوفـّی 791 ه‍. ق)، نـعـمة اللّه ولی (730 ـ 834)، ابن حسام خوسفی (متوفّی 875 ه‍. ق)و نورالدّین عبدالرّحمن جامی (817 ـ 898) محتشم کاشانی (متوفی 996ه.ق)صائب تبریزی (متوفی 1081ه.ق) و بسیاری از شاعران دیگر که به خاطر اطاله مطلب از ذکر نام و نمونه اشعارشان در این مجال کوتاه خودداری می کنیم , اما حقشان در گسترش ادبیات عاشورایی کاملا شناخته شده و محفوظ است و اجرشان معلوم.

از سه قرن اولیه شعر فارسی , شعری را که به صراحت درباره قیام عاشورا و شخص امام باشد نمی توانیم استخراج کنیم و این به این خاطر است که شاعران به خاطر وجود حکومتهای ظالم و عموما دشمن اهل بیت بیشتر از ترس جان در حالت تقیه بودند و یا با تمام ارادتشان به ساحت حضرت حسین ابدا شعری نسرودند یا بر سنت تقیه اشارات مستقیمی بر حضرت یا حادثه ابدا ندارند.

متاسفانه تا اوایل سده چهارم حتّی اجازه عزاداری عمومی در سوگ سالار شهیدان و سایر شـهـدای كـربـلا بـه شیعیان داده نمی شد و به خاطر حاكمیّت فرمانروایان سنّی مذهب در جـای جـای ایـران و سـخـتـگـیـری هـای مـتـعصّبانه آنان و در تقیّه به سر بردن شیعیان , شـعـرای شـیـعـی مذهب از بیم جان، سکوت میکنند. به همین دلیل از پیشینه شعر عاشورا در سه سده آغازین هجری نمی تـوان مـطـلبـی ارایـه كـرد. ولی بـا روی كـار آمـدن سـلسـله آل بـویـه خـصـوصـاً ایـّام حكمرانی معزّالدّوله احمد بن بویه 320 ـ 356 بر عراق و خـوزسـتـان و فارس و کرمان. به خاطر ارادت دیرپای این دودمان ایرانی نـژاد بـه اهل بیت، سـیـاسـت كارگزاران حكومتی در ایران به نفع شیعه رقم خورد و با رواج تـدریـجـی مـذهـب تـشـیـّع، ادب عـاشـورا نـیـز از نـیـمـه دوّم سـده چـهارم به تدریج فصل ممتازی از تاریخ ادبیّات ایران را به خود اختصاص داد.

بـراسـاس مدارك متقن تاریخی، معزّالدّوله دیلمی فرمان داد تا برای اوّلین بار در روز عاشورای سال 352 ه‍. ق مراسم عزاداری حسینی به صورت آشـكـار و عزاداری عمومی و فراگیر در ایالات تحت سیطره او انجام پذیرد، وی در روز عـاشـورای سال 352 ه‍. ق خود موی پریشان سـاخت و لطـمـه بـر سـر و صـورت زنان، بر قـتـل حـسین بن علی (ع) شیون كرد و مردم را نیز امر به این مهم کرد. این اوّلین بار بود كه در ملا عام در بغداد بر مصیبت شهادت حسین بن علی (ع) نوحه كردند و این سنت دیلمیان شصت سال دوام داشت تا اینکه از زمـان سـلجـوقـیـان 700 ـ 429 سـوكـواری بـرای خـانـدان رسـول اكـرم (ص) و خاصه حضرت سید الشهدا عـمـومـی شـد و در این زمان و پس از این زمان است که سنت تقیه از میان شاعران شیعی برداشته میشود و ایشان قادر میگردند که بدون تقیه و ترس و جان از مصیبت بزرگ کربلا در اشعارشان بگویند و بسرایند.

به ظن قریب به یقین ابـوالحـسـن مـجـدالدّیـن كـسائی مَرْوزی متولّد 341 ه‍. ق، یعنی سالیانی چند پس از اتمام دوران تقیه و در عصر دیالمه، نخستین شاعر فارسی زبان شیعی باشد كه سوگسروده او در مراثی حضرت سیّد الشّهدا و اصحاب ظهر عاشورا به صورت شعر مكتوب به ثبت رسیده است و از این روی او را آغازگر این حركت در شعر فارسی می دانند. هر چند این شعر کسایی از پختگی و ساختارمندی و غنای مفهومی مقبولی برخوردار نیست اما به نوبه خود به خاطر بحث همین اولین بودن درخور توجه و تحسین است. به ابیاتی از مرثیه او دقت کنید :

باد صبا درآمد فردوس گشت، صحرا

آراست بوستان را، نیسان به فرش دیبا

دست از جهان بشویم، عزّ و شرف نجویم

مدح و غزل نگویم، مقتل كنم تقاضا

میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را

مقتول كربلا را، تازه كنم تولاّ

آن میرِ سر بریده، در خاك خوابُنیده

از آب ناچشیده، گشته اسیر غوغا

تخمِ جهانِ بی بر، این ست و زین فزون تر

كهتر، عدوی مهتر! نادان عدوی دانا

بر مقتل، ای كسائی ! برهان همی نمایی

گر هم برین بپایی، بی خار گشت خرما

تا زنده ای چنین كن، دلهای ما حزین كن

پیوسته آفرین كن بر اهل بیت زهرا

به همین خاطر از میان شاعران مطرح شده بالا، با وجود اتفاق نظر بودن برخی از تذکره نویسان بر شیعه بودن و یا گرایشات شیعی داشتن تعدادی از نامبردگان بالا دارند ؛ به همان دلیل تقیه در میان آثارشان اشاره مستقیمی به مصیبت شهادت حضرت سیدالشهدا نمی یابیم , در عوض با روی کار آمدن ال بویه و براشتن تقیه , شاعران کوشیدند تا این خلا را در اشعار خویش جبران کنند از همین رو سرودن درباره کربلا به طور رسمی , گونه ای از مراثی شاعران قرون بعدی شعر فارسی , تبدیل شد و ما در قرون 6 - 7 - 8 که عصر و قرون طلایی ادبیات فارسی است شاهد نمونه های بسیار ارزنده و والایی در زمینه مرثیه شهادت امام حسین و شعر عاشورایی هستیم تا جایی که در زمان محتشم حوالی قرن 10 محتشم کاشانی آن را به تمامی به اوج خود میرساند و تا امروز همچنان ترکیب بند "باز این چه شورش است" محتشم بر بلندای ادبیات عاشورایی می درخشد و استوار ایستاده است. در ادامه مقاله به ذکر نمونه اشعار شاعران نامبرده می پردازیم تا حق عنوان مقاله را که " امام حسین و قیام عاشورا در آینه ی شعر گذشته فارسی " است را به جای آوریم. اشعاری که متاسفانه به دلیل قطع شدن ارتباط مردم با عقبه عظیم شعری - فرهنگی خویش گاهی تا سر حد نابودی و فراموشی جمعی نیز پیش رفته اند ؛ اما از آنجا که جزیی از وجود فرهنگی ما محسوب میشوند هر چند محجور, باقی اند و برقرار و این شاید از نارسایی های عصر ماشینیسم و زندگی های مدرن باشد که حتا فرصت نمی کنیم پشت سرمان را نگاه کنیم و به این عقبه عظیم فرهنگی مباهات کنیم. بسیاری از این نمونه ها یقینا جزو قوی ترین مراثی اند ولی با این وجود هنوز به متن جامعه امروزی راه نیافته اند و هنوز محجورند نمونه هایی که با وجود قدرتمندی در تر کیبات و سرایششان به نظر نمی آیند و نیامدند. به نمونه هایی که ما از میان حجم بسیار مراثی زبان فارسی خاصه درباره امام حسین انتخاب کرده ایم و آورده ایم دقت کنید دقت و قدرت شعرا را در سرایش خواهید دید. در انتخاب شاعران هیچ ملاک خاصی مثل ترتیب قرون یا اشهر الشعرا بودن شاعر در عصر خویش مد نظر نبوده و ملاک کار تنها تهیه یک جامعه آماری از میان خیل عظیم شاعران فارسی بوده که متاسفانه شعرشان و مراثیشان در رثای حضرت سیدالشهدا کمتر شنیده شده.

با در نظر گرفتن این پیش فرض به ذکر نمونه ها می پردازیم :

سنایی غزنوی

پـس از كـسـایـی مـروزی (مـتـولّد 341 ه‍. ق)باید از حكیم سنائی غزنوی شاعر عارف وپرآوازه شـیـعـی سـده پنجم و ششم نام برد، كه به این مهم همّت گماشته و ده ها بیت ازکتاب معروف خود یعنی همان حـدیـقـة الحـقـیقه و شریعة الطریقه را سوگسروده هایی در رثای حضرت امام حسین پرداخته است:

پسر مرتضی، امیر حسین

كه چنویی نبود، در كونین

اصل و فرعش، همه وفا و صفا

عفو و خشمش، همه سكون و رضا

حبَّذا كربلا و آن تعظیم

كز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تنِ سر بریده در گل و خاك

و آن عزیزان به تیغ، دلها چاك

و آن چنان ظالمان بد كردار

كرده بر ظلم خویشتن، اصرار

(حدیقه الحدیقه سنائی غزنوی، به تصحیح مدرّس رضوی، ص 266.)

عمعق بخارایی

او از شاعران معروف قرن ششم و معاصر سلطان سنجر بوده است. وفات وی به سال 543 بوده است. او درباره واقعه کربلا سروده است :

به اهل قبله بر از کافران رسید آن ظلم

کز آتش و تف خورشید روی بسته گیاست

سواد ساحت فرغنه بهشت آیین

چو کربلا همه آثار مشهد شهداست

کز آب چشم اسیران و موج خون شهید

نباتهاش تبر و خون و خاکهاش حناست

دیوان عمعق بخارایی , تصحیح مرحوم نفیسی , تهران 1339 صفحه 81

ادیب صابر ترمذی

او نیز معاصر سلطان سنجر است و اهل بخارا او شیعه 12 امامی بوده است. وفات وی به سال 546 بوده است. او درباره امام حسین و واقعه کربلا سروده است :

به کربلا چو دهان حسین از او نچشید

همی دهند زبانها یزید را دشنام

در غزلی نیز :

آن عهد و وفای ما کجا شد

از هر دو دلت چرا جدا شد ؟

دی عادت تو همه وفا بود

امروز چرا همه جفا شد ؟

بر لشگر حسن پادشاهی

چونین شود آنک پادشا شد

تا تو بشدی , بشد قرارم

معلوم نمی شود کجا شد

هجران تو دشت کربلا بود

رو حصه من همه بلا شد

وز خون دو دیده رویم

چون حلق شهید کربلا شد

دیوان ادیب صابر ترمذی , تصحیح محمد علی ناصح , تهران , بی تا

امیر قوامی رازی

او از شاعران بزرگ ری است ؛ او مداح قوام الملک یمین الدین طغرایی بوده و تخلص خویش را نیز از نام او گرفته است. از میان شاعران زبان فارسی او اولین شاعری ست که در اشعار خود صراحتا به شیعه دوازده امامی بودن خویش اعتراف و تصریح نموده است. وفات او به سال 560 هجری به ثبت رسیده است. دیوان اشعارش توسط مرحوم میر جلال الدین حسینی ارموی تصحیح و به چاپ رسیده است. او در رثای سید الشهدا اینگونه سروده است :

روز دهم ز ماه محرم به کربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

کان روز بود قتل شهیدان کربلا

آن تشنگان آل محمد اسیروار

بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا

اطفال و عورتان پیمبر برهنه تن

از پرده رضا همه افتاده بر قضا

فرزند مصطفی و جگر گوشه رسول

سر بر سنان و بدن بر سر ملا

عریان بماند پردگیان سرای وحی

مقتول گشته شاه سراپرده عبا

قتل حسین و بردگی اهل بیت او

هست اعتبار و موعظه ما و غیر ما

هر گه که یادم آید از آن سید شهید

عیشم شود منغض و عمرم شود هبا

در آرزوی آب چنوئی بداد جان

لعنت برین جهان به نفرین بی وفا

آن روزها که بود در آن شوم جایگاه

مانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا

با هر کسی همی تلطف حدیث کرد

آن سید کریم نکو خلق خوش لقا

تا آن شبی که روز دگر بود قتل او

میدادشان نوید و همی گفتشان ثنا

گویند کین قدر شب عاشور گفته بود

آمد شب وداع چو تاریک شد هوا

روز دگر چنان که شنیدی مصاف کرد

حاضر شده زپیش و پس اعدا و اولیا

اینها به آب تشنه و ایشان به خونشان

از مهر سیر گشته وز کینه ناشتا

بر قهر خاندان نبودت کشیده تیغ

تا چون کنندشان به جفا سر زتن جدا

میر و امام شرع حسین علی که بود

خورشید آسمان هدی شاه او صیا

از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر

تا بود در تنش نفسی و رگی به جا

خویش و تبار او شده از پیش او شهید

فرد و وحید مانده در ان موضع کربلا

افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان

برداشته حجاب افق امر کبریا

بر خلد منقطع شده انفاس حور عین

برعرض مضطرب شده چون جنبش سما

زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد

ماتم سرای ساخته بر سدره منتها

او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر

دانی که جان و جگر خون شود مرا ؟

دیوان امیر قوامی رازی تصحیح جلال الدین حسینی ارموی تهران 1334 صفحات 125 تا 128

این قصیده بلند از این بیت به بعد هم ادامه دارد که ما تا همین جا بسنده کردیم.

رشید الدین وطواط

وفات وی را 573 ذکر کرده اند ؛ وی در ضمن قصیده مدیحه ای اینگونه سروده است :

در فوت من مکوش مبادا زحب فضل

وقت تسحری بود از فوت من ترا

در خون من مشو که به خون شسته ام دو رخ

بی تو به حق خون شهیدان کربلا

دیوان رشید الدین وطواط؛تصحیح سعید نفیسی , تهران , 1339 صفحه 8

فلکی شروانی

وفات وی را 577 ذکر کرده اند ؛ او شاعریست که منقول است تمایلات شیعی شدید داشته و همین امر باعث خشم شروان شاه بر او شده و به همین علت مدتی را در زندان به سر برده , او در ضمن قصیده ای که از زندان برای شروان شاه فرستاده اینگونه سروده است :

به نور روضه سید , به خاک مشهد حیدر

به سنگ خانه کعبه , به آب چشمه زمزم

به آب چشم اسیران اهل بیت پیغمبر

به خون پاک شهیدان عشر ماه محرم

دیوان فلکی شروانی ؛ به اهتمام طاهر شهاب , تهران , صفحه 9 و 47

جمال الدین محمد اصفهانی

وفات او را 588 گفته اند , او پدر کمال الدین اسماعیل معروف است ؛ وی با وجود اینکه حنفی مذهب بوده تمایلاتی هم به سمت شیعه داشته دلیل بر این مدعا اشعاریست که او در مدح اهل بیت و واقعه کربلا سروده. از آن جمله می توان به نمونه زیر اشاره کرد :

او در این ابیات با طعنه ای که به آب میزند , اشاره ای می کند به لب تشنگی اصحاب کربلا

پیوسته در حمایت او لشگر بلا

همواره در رعایت او اهل روستا

مقصود جستجوی سکندر به شرق و غرب

مطلوب آرزوی شهیدان کربلا

گاهی دهد به تیغ زبان رونق سخن

گاهی زبان تیغ بدو یا بدان جلا

دیوان جمال الدین محمد اصفهانی؛تصحیح حسن وحید دستگردی،تهران 1341 صفحه 294

ظهیر الدین فاریابی

وفات او را 598 گفته اند ؛ دیوان اشعار او در نهایت حلاوت سخن و ملاحت معناست ؛ محققین و تذکره نویسان مذهب وی را شیعه اثنی عشری میدانند و شاهد ادعای خویش را هم ابیاتی از او می آورند وی در آن اشاره به حضرت رضا (ع) کرده و از آنجا که میدانیم بر اساس تقسیمات مذاهب گروهی که به امامت امام رضا استوارند و مومن , یقینا از گستره انشعابات شیعی دورند و امامان را بر اساس نقل رسول دوازده گانه از امیرالمومنین تا حضرت غایب(عج) می دانند , زیرا آخرین انشعاب در میان شیعیان بر سر جانشینی امام صادق (ع) بود که اسماعیلیه معتقدند بعد از ایشان اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق , امام بعدیست حال آنکه اسماعیل در زمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفته. همه این شواهد تایید میکند که او را شیعه 12 امامی بدانیم. ابیات دلبرای زیر بخشی از اشعار اویند درباره امام حسین و واقعه کربلا :

ای ظهیر از گور نقبی میزنم تا کربلا

می روم گریان به پابوس حسین تشنه لب

و

بس که چشم غم سرشکم ؛ بابلا آمیخته است

خاک من دارد شرف مانند خاک کربلا

دیوان ظهیر فاریابی؛به اهتمام هاشم رضی،تهران ؛ بی تا صفحه 187 و 280

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری

قتل وی را 627 در خلال حمله مغولان به نیشابور گزارش کرده اند. او در مثنوی درباره امام حسین علیه السلام گفته است :

كیست حق را و پیمبر را ولی ؟

آن حسن سیرت، حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت

آن محمّد صورت و حیدر صفت

نُه فلك را تا ابد مخدوم بود

زان كه او سلطان ده معصوم بود

قرَّة العین امام مجتبی

شاهد زهرا، شهید كربلا

تشنه، او را دشنه آغشته به خون

نیم كشته گشته، سرگشته به خون

آن چنان سر خود كه بُرَّد بیدریغ ؟

كافتاب از درد آن شد زیر میغ

گیسوی او تا به خون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد

كی كنند این كافران با این همه

كو محمّد؟ كو علی ؟ كو فاطمه ؟

صد هزاران جان پاك انبیا

صف زده بینم به خاك كربلا

در تموز كربلا، تشنه جگر

سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟

با جگر گوشه ی پیمبر این كنند

وانگهی دعوی داد و دین كنند!

كفرم آید، هر كه این را دین شمرد

قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد

هر كه در رویی چنین، آورد تیغ

لعنتم از حق بدو آید دریغ

كاشكی ـ ای من سگ هندوی او

كمترین سگ بودمی در كوی او

یا در آن تشویر، آبی گشتمی

در جگر او را شرابی گشتمی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

که حضرتش بی نیاز از هر معرفی ست. در کتاب مستطاب مثنوی معنوی ابیاتی به این شرح در باب واقعه کربلا دارد :

روز عاشورا نمی دانی كه هست

ماتم جانی، كه از قرنی بِه ست

پیش مؤ من كی بود این قصّه، خوار؟

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پیش مؤ من، ماتم آن پاكْ روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

چون كه ایشان، خسرو دین بوده اند

وقت شادی گشت، بگسستند بند

سوی شادِرْوان دولت تاختند

كُنده و زنجیر را، انداختند

مثنوی معنوی، به تصحیح و چاپ نیكلسون، ج 3، ص 318.

و غزل معروف "کجایید ای شهیدان خدایی" نیز از سروده های مولوی ست درباره شهدای کربلا.

سیف الدین فرغانی

او از شاعران بسیار توانای و اساتید مسلم قرن هفتم است اما به دلیل مهاجرتی که از فرغانه در ماورالنهر - محل تولد خود- به شهر آقسرا در نزدیکی قونیه در آسیای صغیر در ابتدای عمر داشته و به سبب انقطاع از مردم و گوشه گیری و زیر بار مدح حکام ظالم قرار نگرفتن و آزاده زیستن بی سایه ظالمی بر سر در همان شهر کوچک آقسرا تا اخر عمر زیست و در گمنامی از دنیا رفت. از دلایل این مدعا که او شاعری بزرگ و استادی مسلم بوده است همین بس که او و حضرت عجل سعدی در همه عمر با هم مراودات و مکاتبه و مشاعره داشته اند. او در همه عمر از مدح حکام سفله مغول که زمامداران این عصرند حذر داشته و دامن آلوده نکرده است در عوض همانند سعدی به غزل سرایی و سرودن اشعار موعظه و پند مشغول بوده است. همین گمنامی او و دور بودن او از مرکزیت فرهنگی ایران و عدم بازگشت دوباره او به وطن باعث شده که نامی از او در تذکره های شاعری نباشد. سیف اگر چه از اهل سنت بود اما علاقه شدیدی به اهل بیت و امام شیعه خاصه حضرت سید الشهدا دارد. او از قدیمی ترین مرثیه سرایانی ست که درباره امام حسین مرثیه (نوحه)سروده اند.

سیف در مرثیه ای بسیار دلنشین و روان با دیدی اخلاقمدارانه و نصیحت گونه ضمن پرداختن به واقعه عاشورا مردم را دعوت به اقامه عزا برای کشته کربلا می کند و گریستن در حق او و مصیبت او را باعث نزول رحمت و بخشش گناهان میشمرد. او در 710 در همان شهر آقسرا در گذشته و در همانجا مدفون است. مرثیه وی از دلنشین ترین مراثی در زبان فارسی ست :

ای قوم ! درین عزا، بگریید

بر كشته كربلا بگریید

با این دلِ مرده، خنده تا كی ؟

امروز، درین عزا بگریید

فرزند رسول را، بكشتند

از بهر خدای،را بگریید

از خون جگر، سرشك سازید

بهر دل مصطفی، بگریید

وَز معدنِ دل به اشكِ چون دُر

بر گوهر مرتضی، بگریید

با نعمت عافیت به صد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

دلخسته ماتم حسینید

ای خسته دلان ! هلا بگریید

در ماتم او، خَمُش مباشید

یا نعره زنید، یا بگریید

تا روح ـ كه متَّصل به جسم است

از تن نشود جدا ـ بگریید

در گریه، سخنْ نكو نیاید

من می گویم، شما بگریید

بر جور و جفای آن جماعت

یک دم زسر صفا بگریید

اشك از پی چیست ؟ تا بریزید

چشم از پی چیست ؟ تا بگریید

در گریه، به صد زبان بنالید

در پرده، به صد نوا بگریید

نسیان گنه صواب نبود

کردید بسی خطا بگریید

تا شسته شود كدورت دل

یكدم نرسد صفا، بگریید

وز بهر نزول غیث رحمت

چون ابر ؛ گه دعا بگریید.

دیوان سیف فرغانی، تصحیح و کوشش دكتر ذبیح اللّه صفا، تهران 1341 , ج 1، ص 177-176

کمال الدین محمود خواجوی کرمانی

از غزلسرایان بنام سده هـشـتـم است، او معاصر الجایتو محمد خدابنده و پسرش ابو سعید بهادر است. او آثـار فـخـیـمـی در اغـلب قـالب هـای شـعـری، خـصـوصـاً غزل دارد و مثنوی روضة الانوارش كه به اقتفای حكیم نظامی گنجوی سروده شده در میان سایر مـثـنـوی هـایش وجاهت خاصّ به خود را دارد. در شـیعی بودن خواجوی كرمانی تردیدی نیست و قصایدی كه در مناقب اهل بیت علیهم السلام سـروده، شـاهـد صـادقـی بر این مدّعا است. وی در پایان این گونه قصاید، با شفیع قـرار دادن ذوات مـقـدّس مـعـصـومـیـن (ع) و سـوگـندی كه به حرمت آنان یاد می كند، اجابت خواسته هایش را از درگاه خداوند خواستار می گردد. وفات او را 753 ذکر کرده اند. او در غزلی که درباره امام حسین سروده این گونه می گوید :

آن گوش وار عرش که گردون جوهری

با دامنی پر از گوهرش بود مشتری

درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش

خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری

در صورتش مبین و در سیرتش مبین

انوار ایزدی و صفات پیمبری

در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر

در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری

اقرار کرد حر یزیدش به بندگی

خط باز داده روح امینش به چاکری

لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک

وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری

از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید

آری همین نتیجه دهد ملک پروری

دیوان خواجوی کرمانی؛به اهتمام احمد سهیلی خوانساری صفحه 131

ابن یمین فریودی

سال وفات او را 769 می دانند. او را پس از حكیم انوری، بزرگترین شاعر قـطـعـه سـرای پـارسـی زبان می دانند او در زمینه های پندآموزی، اخلاقی و اجتماعی دارای آثار منظوم ارزنده ای است. او هم عصر و همزمان با امیران حکومت سربه داران است و مداح ایشان , ابن یمین در میان تمام شعرا به این خصوصیت ممتاز است که مداحی های او از حکومت برخلاف مدایح شاعران دیگر نیست و مداحی های وی به دلایلی که برکیشمریم جایز دانسته اند , 1 آنکه سلاطین و حکام سربه داران همگی شیعه بودند و 2 آنکه ایشان موفق شده بودن ریشه حکومت رعب آور مغولها و لشگر قدرتمندشان را در هم بکوبند و طومارشان را به هم بپیچند 3 اینکه سلاطین سربه داران اهتمام خاصه به گسترش شیعه گری داشتند. او شیعه اثنی عشری بوده و در جای جای دیوانش آثار ارادت به خاندان رسول الله پیداست او در سروده ای در ماتم سید الشهدا می گوید :

شنیدم ز گفتار كارآگهان

بزرگان گیتی، كِهان و مهان

كه پیغمبر پاكِ والا نَسب

محمّد، سرِ سَروران عرب

چنین گفت روزی به اصحاب خود

به خاصان درگاه و احباب خود

كه چون روز محشر، درآید همی

خلایق، سوی محشر آید همی

منادی بر آید به هفت آسمان

كه : ای اهل محشر! كران تا كران

زن و مرد، چشمان به هم برنهید

دل از رنج گیتی به هم درنهید

كه : خاتون محشر، گذر می كند

ز آب مژه، خاكْ تر می كند

یكی گفت كای پاكِ بی كین و خشم

زنان از كه پوشند باری دو چشم ؟

جوابش چنین داد، دارای دین

ـ كه بر جان پاكش، هزار آفرین !

كه : فردا كه چون بگذرد فاطمه

ز غم، جیب جان بر دَرَد فاطمه

ندارد كسی طاقت دیدنش

ز بس گریه و سوز و نالیدن

به یك دوش او بر، یكی پیرهن

به زهر آبِ آلوده، بهر حسن

ز خون حسینش، به دوش دگر

فرو هشته، آغشته دستار سر

بدین سان رود خسته، تا پای عرش

بنالد به درگاه دارای عرش

بگوید كه : خون دو والا گهر

ازین ظالمان، هم تو خواهی مگر

ستم، كس ندیده ست از ین بیشتر

بدِه داد من ! چون تویی دادگر

كند یاد، سوگند یزدان چنان

به دوزخ كنم بندشان جاودان

چه بد طالع، آن ظالم زشتخوی

كه خصمان شوندش، شفیعان اوی

اَلا ای خردمند پاكیزه رای

به نفرین ایشان، زبان برگشای

وز آن، تو ز یزدان جان آفرین

بیابی جزایش،بهشت برین

جز این، پند منیوش اگر مؤ منی

بدین راه رو، گرنه تر دامنی

دیوان ابن یمین؛ به اهتمام حسین علی باستانی راد, چاپ 1344 صفحه 590-589

سلمان ساوجی

از بزرگ ترین شعرای سده هشتم هجری اسـت كه معاصر و همعر خواجو و حافظ است. وی در ردیف بزرگترین قصیده سرایان درجه اوی زبان فارسی است اورا شیعه اثنی عشری گفته اند. او در مرثیت شهدای كربلا نیز قـصـیده شیوایی دارد. ابیات برگزیده ای از این قصیده سی و پنج بیتی را با هم مرور می كنیم سال وفات او را 778 ذکر کرده اند :

خاك، خونْ آغشته لبْ تشنگان كربلاست

آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، كجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاك این ره كآن همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست

ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی

كاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست

ای كه زوّار ملایك را، جنابت مقصدست

وی كه مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها

هر كجا فصلی درین باب ست، در باب شماست

هر كس از باطل، به جایی التجایی می كند

ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست

كوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم

راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست

ای چو دریا خشكْ لب ! لب تشنگان رحمتیم

آب رویی دِه به ما كآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل

این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست

یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم

یك قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر

خود تو می دانی كه سلمان بنده آل عباست

نسبت من با شما اكنون، درین ابیات نیست

مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

دیوان سلمان ساوجی؛به اهتمام منصور مشفق,چاپ 1336 صفحه 423-426

خواجه شمس الدین محمد حافظ

که حضرتش بی نیاز از معرفی ماست ؛ وفات او را 791 گفته اند ؛ برخی معتقدند که او در غزلی که با مطلع "زان یار دلنوازم شکریست با شکایت" در نهایت مهارت و زیبایی غزلی عاشورایی گفته است ؛ آنجا که سروده سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت مرادش سر مبارک امام است و گوشه چشمی به حادثه کربلا داشته است.

بابافغانی شیرازی

چهره ممتاز شعر دوره تیموری است كه سبك او سال ها توسّط غزلسرایان سده دهم، تقلید می شده است حتّی برخی از محقّقان طرزسرایش مبدعان سـبـك و مکتب وقوع را در ابتدای امر، متاثّر از شیوه سرایش وی در اشعارش دانسته اند. زمان فوت وی به روشنی معلوم نیست. وی در سرایش مراثی نیز ید طولایی داشته:

هر گل كه بر دمید ز هامون كربلا

دارد نشان تازه مدفون كربلا

پروانه نجات شهیدان محشرست

مهر طلا ببین شده گلگون كربلا

در جستجوی گوهر یكدانه نجف

كردم روان دو رود به جیحون كربلا

نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان

از دیده های مردم محزون كربلا

در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت

ماتم رسیده ای شده مجنون كربلا

بس فتنه ها كه بر سرِ مروانیان رسید

وقت طلوع اختر گردون كربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاك

مرغانِ زخم خورده مفتون كربلا

گرگان پیر، دامن پیراهن حسین

ناحق زدند در عرق خون كربلا

خونابه روان جگر پاره حسین

در هر دیار سر زده بیرون كربلا

محتشم کاشانی

سال وفات وی را 996 می دانند را باید قافله سالار كاروان شعر عـاشـورا دانـسـت، زیرا مرثیه دوازده بندی باز این چه شورش است وی با تاثیر شگرفی كه بر شاعران چهار سـده اخـیـر داشـتـه، مـوجـبـات غـنـای كـمـّی و كـیـفـی شـعر عاشورا را فراهم ساخته و به دلیل اقبال بی سابقه از این اثر فاخر و ماندگار، نام محتشم و تركیب بـنـد عـاشـورایـی او بـا فـرهنگ عاشورا گره خورده است. بهترین توصیف تنها میتواند بازخوانی ترکیب بند معروف او باشد که ما به جهت طولانی بودن این ترکیب بند تنها به ذکر ابیات اول هر بند بسنده می کنیم.

1-

باز این چه شورش ست كه در خلق عالم ست ؟

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟

2-

كشتی شكست خورده طوفانِ كربلا

در خاك و خون تپیده میدانِ كربلا

3-

كاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلندْ ستون، بی ستون شدی

4-

بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند

اوّل صلا به سلسله انبیا، زدند

5-

چون خون ز حلق تشنه او، بر زمین رسید

جوش از زمین به ذِروه عرش برین رسید

6-

ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند

یكباره، بر جریده رحمت قلم زنند

7-

روزی كه شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار

خورشید، سر برهنه برآمد ز كوهسار

8-

بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد

9-

این كشته فتاده به هامون، حسین توست

وین صیدِ دست و پا زده در خون، حسین توست

10-

كای مونس شكسته دلان، حال ما ببین

ما را غریب و بیكس و بی آشنا ببین

11-

خاموش محتشم! كه دل سنگ، آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت، خراب شد

12-

ای چرخ ! غافلی كه چه بیداد كرده ای ؟

وَز كین، چها درین ستم آباد كرده ای

پـس از مـحـتـشـم شـعـرای بـسـیاری به تقلید یا به استقبال از شاهکار عاشورایی وی به سرایش شعر عاشورایی روی آوردند و در قالب های مثنوی، قـصـیـده، قطعه ؛ غزل، رباعی و دوبیتی، به بازآفرینی مراثی واقعه کربلا در شعر خویش پرداختند. از این زمان به بعد یعنی تقریبا از پس از محتشم , سبک هندی در شعر فارسی پا میگیرد سبکی که مهمترین وجه تمایز آن از سایر سبکهای شعری فارسی تصویری بودن آن است. به خاطر اینکه این مقال به درازا کشیده شده ما از میان تمام شاعران سبک هندی تنها به صائب و بیدل می پردازیم و پس از اریه نمونه آثار ایشان بحث را به اتمام می رسانیم.

صائب تبریزی

یکی از دو چهره شاخص سبک هندی ست , او بیشتر به تک بیتهایش در اذهان شعری مردم زنده است اما غزلیات بسیار حائز توجه ای دارد. سال وفات وی را 1081 ثبت کرده اند. او در یکی از قصایدش درباره امام حسین و حادثه عاشورا سروده است :

چون آسمان كند كمر كینه، استوار

كشتی نوح، بشكند از موجه بِحار

لعل حسین را كند از مهر، خشكْ لب

تیغ یزید را كند از كینه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشید می چكد

از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول

طفلی كه بود گیسوی پیغمبرش، مهار

لعل لبی كه، بوسه گه جبرییل بود

بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش

پیچید بس كه نوحه درین نیلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت

چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر كاه ریخته ست

این نیست كهكشان كه ز گردون شد آشكار

چون خاك كربلا نشود سجده گاه عرش ؟

خون حسین ریخت بر آن خاك مشكبار

صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند

كز استماع آن، جگر سنگ شد فِكار

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی

او به همراه صائب تبریزی دو چهره درخشان سبک هندی را به خود اختصاص داده اند برخی اور ا در خیال پردازی ها و تصویر سازی هایش , آفرینش مضمون و خلق ترکیبات بدیع , چیره دست تر از صائب نیز می دانند. او اهل سنت بوده اما در برخی از اشعارش درباره حضرات معصومین گوی سبقت را از بسیاری از شاعران شیعی نیز ربوده است. بعنوان شاهد مثال به این غزل بیدل که درباره امام حسین با مهارت تمام سروده است بنگرید :

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست

خاك ره بیكسی ست كز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن كه به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر كجاست ؟

دعوی طاقت مكن تا نكشی ننگ عجز

آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاكان مگیر

آینه و روی زشت، كافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امكان درید

آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس

لیك نپرسید كس : خانه عبرت كجاست ؟

بس كه تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، كنون كاسه دست گداست

هستی كلفَتْ قفس، نیست صفا بخش كس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن كجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

كیست درین انجمن محرم عشق غیور؟

ما همه بیغیرتیم، آینه در كربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تك و دو مبر

در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست

كـلیـّات بـیـدل دهـلوی، بـه اهـتـمـام حـسـیـن آهـی، بـه تـصحیح خال محمّد خسته، خلیل اللّه خلیلی، ص 289.

در پایان باتوجه به آنچه گذشت دیدیم که سرایش واقعه کربلا و فاجعه ظهر روز دهم تنها مختص به شاعران شیعی نبوده و نیست و شاهد بودیم که شاعران آزاده ای حتا از اهل سنت نیز از حسین بن علی سرودند و حتا غیر مسلمانان - که موضوع این مقاله نبودند - نیز مراثی تاثیر گذاری در منقبت حضرت سید الشهدا و مظلومیت ایشان و حادثه ظهر عاشورا دارند.

چنین نمونه گزینی را می توانیم در میان شاعران عرب زبان و شاعران غیر مسلمان نیز انجام دهیم تا به عمق تاثیرگذاری و زیبایی معانی مراثی ایشان نیز دست بیابیم، ان شاء‌الله در وقتی دیگر و مجالی فراختر.

منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی

معني چند وازه لري

وروگرد ورويِرد (بروجرد)

از دو كلمه «ورو » ( که برخي معتقدند همان  «بر او» است ) به معني «بهرام» و «گرد» (به معني دايره يا شهر) تشكيل شده و به معني « بهرام گرد» يا «شهر بهرام» مي باشد (بعضي آن را به معني « بر گرد او » يا «بر او گرد» يا همان «وروگرد» مي دانند و معتقدند هنگام حكمراني بهرام در لرستان ؛سپاهيان و مردم منطقه در بروجرد « برگرد او»  جمع شده و لذا وجه تسميه بروجرد از براوگرد مي باشد ) .

در اوستا بهرام به معني « پيروزمند و كشنده دشمن » ابتدا بشكل verehragna  يا ورترغن بكار رفته و با توجه به اصل موجز شدن كلمات به مرور زمان  و تبديل برخي از آنها در زبان شناسي ، حرف اول و آخر «ورتهرغن»   ( و- ن) به مرور زمان به (ب-م) تبديل  و «ورهرام»  به «بهرام» مبدل شده است . «ورهرام» در گويش لري بصورت «ورو» تلفظ و بكار برده شده است . قلب «ن» به «و» در زبان لري بسيار متداول است ( « تهران» كه در لري به آن «تيرو» گفته مي شود) .

 توه باواس -  َبئـُس ( دخمه باباعباس)

در محل  چگنی  دخمه ای  به نام  بابا عباس است  که در گویش  لری بگونه توه باواس   َبئـُس Baos  تلفظ میگردد  و  به غلط  آنرا  بابا عباس  معنی کرده اند   ( با توجه  به   بررسی  های  بعمل آمده  همچین  قبری  در   این  منطقه و  معبد  مهری  وجود ندارد) این معبد   در ابتدای  سینه کش  سفید کوه  قرار  دارد  .  به  چندین   دلیل  معبد  بئس  بمعنی  بابا عباس  نمی باشد: نخست  آنکه  نام  عباس  ریشه اسلامی  دارد  اما   نام  محلی  َبئـُس ریشه اوستایی  دارد  .  در اوستا  َبئـُسی  بمعنی  بت پرستی   ذکر گردیده است  .  دوم  آنکه   در محل چگنی  و حتی  خرم آباد  به آن  منطقه  (توه َبئـُس) Tua Baos  گفته می شود  واژه توه  در  لهجه لری  بمعنی  توبه  می باشد  و  این دو کلمه  روی هم  توبه  بت پرستی  را می رساند ناگفته نماند  آئین مهر پرستی  چندین  هزار سال قبل  از  زرتشت  در ایران وجود داشته  و  به دوران  فریدون  شاه می  رسد  .  و بت  دگرگون شده  بودا  است  که در اوستا  بگونه َبئـُس ذکر  شده است .   

 اسبسو (اسپستان)

نام  دیگری که  ریشه  کهن  دارد  اسبسو  Asbeso  می باشد  و آن منطقه ای است  در نزدیک  جنوب خرم آباد  . این  نام در  او ستا  بگونه  ( اسپوستان) Aspo – Astana و به معنی  اسبستان  است  (جای اسب)  ذکر شده است  .

  ملاوی ، ملاير، مالمیر

ملاوی Melowi   به معنای  مال : سرزمین    آوی : آبی(  سرزمین  آبی )

 ملایر  از دو كلمه «مل» (mal = مال و خانه ) و «آير» (Ayer= آتش ) تشكيل شده لذا ملاير (مال آير ) را بدلیل داشتن آتشگاه بزرگی (از دو هزار سال پیش به این سو) به معني سرزمين آتش ویا آتشكده خوانده یا نامیده اند. 

مالمیر Malmir   این کلمه لری بختیاری است   مال : سرزمین   میر : بزرگ  در لکی مال  به معنای خانه است

 زاگــــرس

بعضی معتقدند ریشه این نام اوستایی است. در زبان اوستایی زاگر Za-G'R' به معنای کوه بزرگ است. اما نظری که بیشتر مورد تایید است این است که این کلمه از نام مهاجران هند واروپایی ساکن در این منطقه معروف به زاگارثی/ساگارتی (Zagarthians/Sagarthians) گرفته شده. نام قدیمی این رشته‌کوه در زبان فارسی «پاطاق» و پیش از آن « کهستان »  و «پهله» بود.واژه «زاگرس» یا «زاگروس» از بیش از هشت دهه پیش و از اواخر دوره قاجار از طریق ترجمه آثار نویسندگان اروپایی (و بعضا از زبان یونانی) وارد زبان فارسی شده و سپس بر روی نقشه ایران نیز گذاشته شد. ظاهراً حسن  پیرنیا  اولین کسی است که واژه زاگرس را در حاشیه صفحه ۲ کتاب خود بنام « تاریخ ایران از آغاز تا انقراض ساسانیان» آورده است. او خود تاکید نموده که اروپایی ها چنین (یعنی زاگرس) نامند.

بعد از نوشته پیرنیا بارها به اشتباه از زاگرس به نام کوه یا دره نامبرده شد که برداشت نادرستی است زیرا واژه زاگرس بخش گسترده‌ای از شمال غربی تا جنوب شرقی ایران را با بیش از ۲۴۰ نام از رشته کوه، دشت، دره، رود و شهر و بخش و روستا در استان‌های آذربایجان، کردستان، کرمانشاهان و اصفهان و خوزستان و بالاخره لرستان را شامل می‌شود.

 محمد  قزوینی در کتاب خود می‌نویسد: «زاگرس نام یونانی سلسله جبال غربی ایران مخصوصا بختیاری در غرب ایران است». دردانشنامه لاروس  از زاگرس به کوتاهی به‌عنوان نام دره‌ای که نفت‌خیز است ذکر شده است.

 دیاکف نیز در کتاب تاریه ماد خود در شرح حمله آشوری‌ها به پارسوا و نفوذ در خاک ماد به استناد کتیبه‌های خوانده شده می‌نویسد: «بطوری که در متن تصریح شده، آخرین نقطه لشکر کشی ظاهراً دژ مادی زاکروتی بود».

به استناد مطالب ذکر شده ریشه واژه زاگرس از زبان مادی یا اوستایی است و یونانی‌ها با افزودن «S» (س) به آخر آن این واژه را به شکل یونانی مبدل نمودند. لذا واژه زاگرس (همانند واژه بختیاری) هم نام کوه و دژ و هم ایل، قوم، قبیله و محلی از مادها بوده است.

 

افرينه(آبشار افرينه)

 Afrina يا افرينه  نام آبشار بسيار زيبائي در لرستان مي باشد . واژه اَفرَنكه وَنت (afrangehvat) و همچنين اَفرَجيَمن (Afrajyyama) در اوستا به ترتيب به معني « آب زا و آب دهنده » و « هميشه روان و خشك نشونده» بكار برده شده است .

 چگنــــي

نام منطقه اي واقع در غرب خرم آباد كه شامل دهستانهاي سرآب دوره ؛ ناوه كش و چگني است .

در اوستا كلمه چَگ ( chag)  به معني « جستجو كردن » آمده و واژه « چَگوَنه (chagvanh) به معني كاوشكر و آرزو كننده بكار رفته است . واژه چَيَنگه (chayangah)  به معني «آگاهي؛ آشتي و آرامش انديشه » بكار برده شده است.

رش  رشنو رشوند

در مزديسنان سه فرشته «مهر و سروش و رشن» به داوري روز واپسين گماشته شده اند . واژه «رش» در لكي و كردي به معناي «سياه» بكار رفته است اما در منابع كهن اين واژه به معني «عادل و دادگر» مي باشد 

يكي از طايفه هاي« دشي نو بيرانوند» بنام «رش»(Rash) و نام خانوادگي برخي از مردم در لرستان نیز « رشنو» مي باشد . در اوستا و كتب پهلوي نام فرشته دادگستر رشنو  (Rashnu) ذكر شده و يشت دوازدهم اختصاص به وي دارد . روز هيجدهم هر ماه به نگهباني اين فرشته سپرده شده است.

 ویس ( ويسي يو،ويسيان ، ویس کرمی )

واژه «ويس»(veis) در اوستا به معني اسم مكان  دهكده ؛ روستا و كوي و همچنين فعل «مطیع و سر بفرمان بودن» بكار رفته است . در نوشته هاي بيستون «ويس» (vis) به معناي« خاندان» و «عشيره» مورد استفاده قرار گرفته . در زبان روسي« وِس»(ves)  به معني دهكده و مكان مسكوني  مي باشد .   

  بالاگريــوه

منطقه اي واقع در بخش پاپي است .گريوه  اگر چه در زبان لري به معني گريه و فغان مي باشد اما در اوستا واژه «گريوه» (Griwa) به معني گردنه (كوه) ؛ جاي تنگ و باريك  و لانه جانور درنده ذكر شده است .

 ساكي سگوند و سپهوند

 ساكها (سكاها يا اسكيت ها) از قبايل ايراني زباني بوده اند كه از قرن هفتم  قبل از ميلاد تا قرون 4 و 5 بعد از مبلاد در آسياي ميانه تا كرانه هاي درياي شمال و درياي سياه زندگي مي كردند و در  سنگ نوشته های  داریوش بزرگ  نیز نام چند  طایفه از آنها ذکر گردیده است قبل از استقرار سكاها در ناحيه كرانه درياچه هامون (قرن دوم قبل از ميلاد) ناحيه سيستان كنوني بنام «ذرانگيانا» خوانده مي شد كه بعد حضور سكاها بنام ايشان «سكستان» (سرزمين سكاها) ناميده شد. در قرون وسطي به اين ناحيه «سجستان» و سپس به آن «سيستان» گفته شد.

يونانيان از اين قبايل بنام «اسكيت » و «سرمت» ياد كرده اند. در سنسكريت از آنها بنام «شكا» (shaka) و در چيني بنام « سك» (sek- كه بعدها تبديل به «سي» (sai) شد) نام برده اند. سكاها ؛مادها و پارسيان باستان مشابهت هاي زباني بسياري داشته اند.

واژه «سگ» در زبان اوستائي و مادي بگونه «سپكه» (Spaka) و در پارسي باستان بنام «سكه» در زبان روسي «ساباكه» در تاتي «اسپا» و در طالشي «سپه» گفته مي شود.

نام برخي از سرداران سكائي از نام سك يا سگ چون اسپاكا(Spaca) به معني «سگ نر»  گرفته شده است . نام دايه كوروش بزرگ نيز «اسپاكو» (Spaco ) به معني «سگ ماده»  بوده است  . برخي از نويسندگان فارسي واژه هاي سپاه و سگ را به معني  شجاع و جنگجو  خوانده و آنها را يكي قلمداد نموده اند.

سكاها خود را آشكودا(ushkuda) مي ناميدند و يكي از پادشاهان آنها بنام «پارتورا» در كشور «اشكوزا» حكومت مي رانده است كه بسيار شبيه اسامي و نامهاي  اشكاني و پارتي است. اشكانيان خود را «كتك خوتاي» (كدخداي) مي ناميدند و اين نام  را به معني پادشاه بزرگ بكار مي بردند. هنوز هم يكي از تيره هاي طايفه سكوند(سگوند) در لرستان بنام «كت خدا» معروف مي باشند.

منابع :

1.       پیوند  واژه های  لری  با دیگر  زبان های آریایی، ایرج محرر

2.       تاريخ ماد، دياكونوف  -ترجمه كريم كشاورز

۳.       وبلا ک لرسو

نوشته شده توسط ندا... در پنجشنبه بیست و پنجم مهر 1387 | 34 نظر

معني درس ني نامه

نـی نــامـــه-درس اوّل

1 -بشنو از نی چون حکایت می‌کند         از جدایی ها شکایت می کند

- « نی» استعاره از مولانا یا نماد هر انسان آگاه وآشنا به حقایق و دور مانده از اصل خویش بین حکایت و شکایت جناس ناقص اختلافی است مقصود از جدایی : جدایی روح جزئی ( انسان ) از روح کل (خدا) است.     حسن تعلیل در ناله‌ی نی   

معنی: وقتی که این نی به صدا در می آید و از درد دوری و فراق خود شکوه می کند به آن گوش فرادار    پیام : ناله ی آدمی مثل نی به خاطر دوری از حق است.

 هم مفهوم: زفراق چون ننالم من دل شکسته چون نی /که بسوخت بندبندم زحرارت جدایی

مغایر:   من زجان جان شکایت می کنم /من نیم شاکی روایت می‌کنم


2- کز نیستان تا مرا ببریده‌اند         از نفیرم مرد و زن نالیده اند

« ‌نیستان» استعاره از عالم معنا      « مرد وزن» مجازاً کل هستی و همه ی موجودات

معنی: از زمانی که مرا از نیستان(عالم معنا) جداکره اند از سوز و ناله های عاشقانه ی من تمامی هستی با من هم نوا شده اند.        پیام : اندوه تمام هستی به دلیل جدایی از عالم معناست.    نفیر:متضاد نجوا، زاری به آواز بلند

هم‌مفهوم:مبتلایی به غم و محنت و ایام فراق / ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست


3 -سینه خواهم شرحه شرحه از فراق       تا بگویم شرح درد اشتیاق

 « سینه » مجازاً شنونده ای درمند و درد آشنا        بین « شرحه » و « ‌شرح » جناس ناقص افزایشی است(؟)    واج آرایی (( ش‌)) / واژه ی « شرحه » تکرار است        « درد اشتیاق » : مفهومی پارادُکسی دارد ( متناقص نما)   اشتیاق در کلام مولانا:کشش روح کمال‌طلب به خدا        معنی: برای بیان درد اشتیاق ، شنونده ای می خواهم که دوری از حق را ادراک کرده و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد.     شرحه:گوشتی که به درازا ببرند    پیام : لیاقت درک عشق ،طلب شنونده‌ی دردآشنا،اهلیّت

هم‌مفهوم: ز سوز سینه ی مجروح من نشد آگه / مگر کسی که چو من از فراق یار بسوخت


4 -هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش       بازجوید روزگار وصل خویش

- بین واژه ی اصل و وصل جناس ناقص اختلافی برقرار است        آرایه ی تلمیح در بیت مشهود است : « انالله و انا الیه راجعون» و « کل شی ءً یرجعُ الی اصله » .  دور و وصل:تضاد  

معنی: هر کس از جایگاه و وطن اصلی خویش دور بماند پیوسته در آرزوی وصال است و جایگاه اصلی خود را جستجو می کند.         پیام : همه ی موجودات به جایگاه اصلی خود بر می گردند.  گرایش جزءبه کل،تعالی‌خواهی

هم‌مفهوم:به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / مر این حدیث مسلم، هم این مثل مضروب


5 -من به هر جمعیتی نالان شدم         جفت بد حالان و خوش حالان شدم

- بین نالان و حالان جناس ناقص اختلافی برقرار است و نیز بد حالان و خوش حالان با هم تضاد دارند.   بدحالان رمز بی‌بهرگان از حقیقت ؛خوش حالان رمز عارفان واصل         مقصود از بد حالان کسانی هستند که سیر و سلوک آنها به سوی حق و واردات قلبی آنها از طرف حق کم است اما خوش حالان سیر و سلوک وواردات قلبی آنان بسیار است.    به:همراهی 

معنی: من ناله ی عشق را برای تمام انسان ها سر داده ام و با سالکان کندرو و رهروان تندرویِ شادمان از سیر و سلوک همراه گشتم.      پیام: به فراگیری ناله ی نی   قابلیت نی وسردادن ناله ی عشق برای همه اشاره دارد.


6 -هرکسی از ظن خود شد یار من          از درون من نجست اسرار من

- بین « ‌ظن» و « من» جناس ناقص اختلافی است.        واژه ی من تکرار شده است.         واج آرایی « ‌ن» محسوس است.      معنی: هرکسی در حد فهم و ادراک خود با من همراه و یار شد اما حقیقت حال مرا درنیافت.  مفهوم: نارسایی ظن و گمان درسانیدن به حقیقت   غربت مولانا درون واسرار:تناسب

هم‌مفهوم:محرم راز دل شیدای خود/کس نمی بینم زخاص و عام را


7 -سِرّ من از ناله ی من دور نیست        لیک چشم و گوش را آن نور نیست

- بین دور و نور جناس اختلافی است ضمن این که قافیه نیز هستند.     چشم و گوش» مجازاً کل حواس ظاهری است.   « نور» نماد معرفت ایزدی و استعاره از بصیرت و دانایی است.  « من» آرایه ی تکرار دارد.          

 معنی: اسرار من در ناله های من نهفته است اما با چشم و گوش و حواس ظاهری نمی توان به حقیقت این ناله و اسرار درون پی برد.      پیام : راز درون نادیدنی است. حواس ظاهری ناتوانند از درک حقیقت   نور برای گوش :حسامیزی


8 -تن ز جان و جان زتن مستور نیست         لیک کس را دید جان دستور نیست

 بین مستور و دستور جناس ناقص اختلافی است ضمن این که قافیه نیز محسوب می شوند.        « تن زجان و جان ز تن » آرایه ی قلب و عکس دارند.   واژه ی« دید» در معنای مصدری« دیدن» آمده که به آن مصدر مرخّم می گوییم / و حرف « را » به معنای « برای» و حرف اضافه است .             مقصود از جان اسرار درون آدمی است .        « تن و جان» مفهومی متضاد دارند و نیز واژه ی « جان» تکرارهست. 

 معنی: گرچه جان، تن را ادراک می کند و تن از جان آگاهی‌دارد و هیچ‌یک از دیگری پوشیده نیست، اما توانایی دیدن جان، به هیچ چشمی داده نشده است.        پیام:« روح» از اموری نادیدنی است. نزدیکی دو چیز دلیل آشنایی آن دو از یکدیگر نیست  (بیت 7و8 با هم پیوند معنایی دارند و بیت 8 تاکیدوتمثیلی  بر بیت 7 است).


9- آتش است این بانگ نای و نیست باد      هرکه این آتش ندارد ، نیست باد

- بانگ نای به آتش تشبه شده است .      « نیست باد» در مصراع اول و دوم جناس تام دارد ، « نیست» در مصراع اول فعل و در مصراع دوم صفت است به معنای « نابود »    باد در مصراع اول اسم و در مصراع دوم فعل دعایی است . در نتیجه « نیست باد» در حکم   قافیه است نه ردیف که قافیه ی اصلی واژه ی « باد » است یعنی بیت « ذوقافیتین» است .    آتش استعاره ومجاز از عشق یا بانگ عاشقانه ی نی است.   واژه ی آتش تکرار است.               

معنی: آوازی که از این نی(مولانا) برمی خیزد، آتش عشق است ودم ظاهری نیست. هر کس در وجودش آتش عشق راه نیافته است، نابود گردد. ( درحقیقت، نی عشق را پروردگار می نوازد.            پیام : عشق موجب ارزش و تعالی آدمی است. آرزوی مرگ ونفرین بر بی دردان

هم‌مفهوم :کسی کاو بسته ی زلفت نباشد /چو زلفت درهم و زیر و زبر باد

 

10- آتش عشق است کاندر نی فتاد          جوشش عشق است کاندر می فتاد

- آتش عشق اضافه ی ( تشبیه بلیغ ) ، عشق به آتش مانند شده است.        نی و می : جناس ناقص اختلافی و قافیه نیز هستند. همچنین مقصود از« نی» و « می» کل عالم هستی است پس مجاز نیز محسوب می شود.       واج آرایی« ش» در بیت محسوس است و واژه ی عشق نیز تکرار .         «جوشش عشق» اضافه ی استعاری است.    بیت آرایه ی ترصیع ( موازنه ) دارد.  حسن تعلیلدارد     

معنی: سوز و گداز آتش عشق است که ناله ی نی را اثر گذار کرده و هر جوشش و شوری که در باده ایجاد می شود نیز از اثر عشق است .             پیام : اثر گذاری عشق / عشق در همه چیز جاری و ساری است. محرّک عالم هستی،عشق است

هم‌مفهوم: به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند/صبا به غالیه سایی و گل به جلوه‌گری


   11- نی ، حریف هر که از یاری برید      پرده هایش پرده های ما درید

- بریدن کنایه از جدا شدن و دور ماندن است. بین دو واژه ی« پرده » و « پرده » جناس تام است پرده ی اول، حجاب یا پوششی است که راز ما را پنهان می کند اما پرده ی دوم صدا و نغمه ی نی است.        « پرده های ما درید» کنایه از فاش کردن راز است.  حریف:همدم         

معنی: نی همدم کسانی است که از معشوق خود جدا مانده اند.        آواز نی، راز عاشقان را آشکار می سازد و برای کسی که جویای معرفت است پرده‌ها و حجاب ها را از مقابل چشم برمی دارد تا معشوق حقیقی را ببیند.     پیام : عشق  وآلات موسیقی افشاگر اند

هم‌مفهوم:راز سربسته ی ما بین که به دستان گفتند/هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر.


12 -همچو نی زهری و تریاقی که دید ؟         همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

- همچو نی در دو مصراع تشبیه است   زهر و تریاق تضاد و نیز مصراع اول پارادوکس محسوب می شود چون دو مفهوم متضاد به یک چیز اطلاق شده است.           واژه ی « دمساز» را می توان ایهام گرفت « الف» همدم ، یار موافق « ب » دمساز به صورت مقلوب؛ ساز دم      هر دو مصراع استفهام انکاری دارد، حرف « که » ضمیر پرسشی است.           

معنی: نی هم زهر است و هم پادزهر. در عین درآفرینی، درمان‌بخش نیز هست. نی، هم همدم نی زن است و هم مشتاق وصال. ( به ظرفیت وجودی افراد بستگی دارد)     پیام : نی در عین درد آفرینی درمان بخش است . خاصیت و تأثیر دوگانه ی نی

هم‌مفهوم:راز نهان دار و خمش ورخمشی تلخ بود/آن چه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود


13- نی ، حدیث راه پر خون می‌کند      قصّه های عشق مجنون می کند

 راه پرخون کنایه از سیر و سلوک دشوار راه عشق است.         مصراع دوم داستان لیلی و مجنون را فریاد می آورد تلمیح دارد.                   معنی: نی داستان پرخطر و دشوار سیر و سلوک عشق را بیان می کند و عشق عاشقان حقیقی مانند مجنون را بازگو می نماید.           پیام : نی تجلی عشق واقعی است. خطرات عشق و راه سلوک فنای عاشق  پرخون:صفت مضاف الیه      مجنون مضاف الیه مضاف الیه  هردو وابسته ی وابسته

هم‌مفهوم:شیر در بادیه‌ی عشق تو روباه شوتد/آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست


14- محرم این هوش جز بی هوش نیست         مر زبان را مشتری جز گوش نیست

- مصراع اول پارادوکس دارد- محرم هوش بودن بی هوش .     بیت آرایه ی اسلوب معادله / واج آرای(نغمه‌ی حروف) صامت « ش» دارد.                زبان و گوش مراعات النظیر است        بین هوش و گوش جناس ناقص اختلافی است و نیز قافیه هستند    مصراع دوم تمثیل است         حرف « مر» معنی خاصی ندارد، غالبا ً با حرف « را » می آید از مختصات سبکی است.    

معنی: حقیقت عشق را هر کسی درک نمی کند ، تنها عاشق ( بی هوش ) محرم است ، همان طور که گوش برای درک سخنانِ« زبان» ، ‌ابزاری مناسب است.     مشتری بودن گوش تشخیص       پیام : به لیاقت درک عشق اشاره دارد و نارسایی حواس ظاهری

هم‌‌مفهوم:هوش را بگذار وآن گه هوش دار/گوش را بربند وآن‌گه گوش دار


15- در غم ما روزها بیگاه شد        روزها با سوزها همراه شد

« روزها» مجازاً طول عمر         بین روزها و سوزها جناس ناقص اختلافی برقرار است. واج آرایی « ر» / و / ر / محسوس است.

معنی: همه ی عمر ما با سوز و گداز عاشقانه به پایان رسید و روزگارمان باغم و اندوه به پایان رسید.            پیام : عمر عاشق با اندوه عشق توام است.

مغایر:حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا/من چرا عشرت امروز به فردافکنم


16- روزها گر رفت، گو رو ، باک نیست        تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نیست

 مصراع اول تشخیص دارد ( گفتگو با روز )     روزها مجازاً طول عمر     بین پاک و باک جناس ناقص اختلافی است . قافیه نیز محسوب می شوند.    بیت 6 جمله دارد.       

معنی: اگر روزهای عاشق اینگونه سپری شوند اهمیتی ندارد، ای عشق! تو پایدار و جاودان بمان، زیرا غیر از تو برای ما هدفی پاک وجود

ندارد.         پیام : تنها عشق ارزش جاودانگی دارد وآرزوی بقای عشق   بی‌باکی عاشق از گذر عمرش

هم‌مفهوم:من و دل گر فدا شدیم چه باک/غرض اندر میان سلامت اوست


17 -هرکه جز ماهی ، زآبش سیر شد       هرکه بی روزی است ، روزش دیر شد

ماهی استعاره از عاشق واقعی / عارف واصل      آب استعاره از عشق بی‌کرانه ومعرفت    بیت آرایه ی تمثیل دارد        ماهی و آب مراعات النظیر است      روزش دیر شد کنایه از خسته و ملول شدن     سیر مجازاً خسته      بین سیر و دیر جناس ناقص اختلافی برقرار است و نیز قافیه هستند         

معنی: تنها ماهی دریای حق ( عاشق ) است که از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت سیر نمی شود. هر کس از عشق بی بهره باشد ، ملول وخسته می‌شود.            پیام : لیاقت و قالیت درک عشق


18-در نیابد حال پخته هیچ خام        پس سخن کوتاه باید ، والسّلام

- پخته کنایه از عارف واصل      خام کنایه از انسان بی بهره از عشق     بین پخته و خام تضاد برقرار است.      

معنی: کس که عاشق نباشد حال عارف واصل را درک نمی کند پس بهتر است سخن را کوتاه کنم و به پایان برسانم.     پیام : لیاقت و قابلیت درک عشق ،حضور نا اهلان در مجلس مولانا طلب شنونده ی دردآشنا ،قطع سخن در این جا و ادامه‌ی آن در جای دیگر

هم‌مفهوم: مگر مجنون شناسد، حال من چیست / که در هجران لیلی مبتلا شد
نوشته شده توسط محمد علی فردوسی  | لینک ثابت | 2 نظر
 

موسی وشبان

دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت : ‌ای خدا و ای اله تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت [1] به این ترتیب شبان عاشق، عشق خود را به معبود خویش در چارق دوزی، و شانه بر سرش زدن، جامه اش را شستن، شپش ها را کشتن،‌ شیر پیش او آوردن، دست و پای او را بوسیدن و ... ابراز می داشت و خلاصه همه چیز خود را فدای او می کرد، او نمی دانست که خدا بدان ها محتاج نیست. موسی با خشم به او گفت : «با کی هستی ؟» گفت با آن کس که ما را آفرید این زمین و چرخ از او آمد پدید [2] موسی گفت :‌ «چرا سخن کفر می گویی،‌ بوی بد کفر تو جهان را گندیده کرد، آنچه گفتی نیاز و لایق خودت هست نه سزاوار خداوند.» گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را [3] و سپس می افزاید اگر آتش قهر الهی بر جانت نیفتاده پس این دود چیست که از گفتار کفر آمیزت سر می زند !؟ خدا از آنچه می گویی بی نیاز است و احتیاج صفت بنده است نه خدا. دوستی ِبی خرد خود دشمنی است حق تعالی زین چنین خدمت غنی است [4] اگر برای بنده ی خاص خدا که مظهر اوست و خدا خود گفته است : «او من هستم و من او» (یعنی اتحاد ظاهر و مظهر از جهت وحدت نوری که معنی انالحق همین است) این سخن را گویی نیز زننده و زشت و نارواست. بی ادب گفتن سخن با خاص ِحق دل بمیراند،‌ سیه دارد ورق [5] گفتن این کلمات درباره ی خداوند که هیچ چیز مانند او نیست موجب خشم خداست. شبان شرمسار و دل شکسته نالید : گفت ای موسی دهان دوختی وز پشیمانی تو جانم سوختی جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابانی و رفت [6] در این وقت از خدا به موسی وحی رسید که چرا بنده ما را از ما کردی جدا ؟ وحی آمد سوی موسی از خدا بنده ی ما را ز ما کردی جدا تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی هر کسی را سیرتی بنهاده ام هر کسی را اصطلاحی داده ام در حق ِاو مدح و در حق تو ذم در حق ِاو شهد و در حق ِتو سم [7] هر کس بر ساختار وجودی و منش شخصی خود سخنی می گوید که به نظر او ستوده است در حالی که در نظر دیگری ممکن است ناستوده باشد. بنابراین هیچ کس نمی تواند امری را برای دین و اعمال دینی و الفاظی که بر خدا و مقدسات می نهد و نیز برای هر نوع عقیده و بیان ملامت کرد. چه اساس دین آزادی و برابری و برادری جهانی است. تنها وظیفه ی هر انسان خودیافته،‌ تعلیم و تربیت و توجه و ارشاد است به اینکه آدمیان خود از عقل و قلب خویش یاری جویند، ‌نه از طریق دیکتاتوری، زندان، ‌و نه هیچ امر دیگر، ‌مگر در جهت جود و احسان به او، که خواست خداست. من نکردم امر تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم [8] ما زبان را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را ناظر قلبیم اگر خاضع بُود گرچه گفت لفظ نا خاضع رَوَد زانکه دل جوهر بود گفتن عَرَض پس طفیل آمد عرَض، جوهر غرض
ادامه نوشته

نقدی بر شعر قیصر ادبیات فارسی

حیرت زلال/نگاهی به شعر و اندیشه قیصر امین پور/ دکتر مجید پویان
شعر قیصر امین پور در آغاز به دلیل خاستگاه ایدئولوژیکش بیشتر روایت آرمان خواهی انسان انقلابی و بیانگر فضای اجتماعی، سیاسی پس ازانقلاب درجامعه ایران بود . عناصر زبانی ، ایماژهای شاعرانه ودیگر ساحات شعر در خدمت محتوای متعالی و اندیشه گرای شاعرقرار داشت . از این رو شعراو در فضایی جزمی و قطعیت گرا و ارزش گذار به روایت تقابل ، و کشاکش ازلی خیر و شر و ستیزه با بیعدالتی وستم پیشگی می پرداخت ، اما در ساحت اندیشه و، به تبع آن، شعر او به تدریج قطعیت جای خود را به نسبیت و جزمی گرایی جای خود را به تشکیک فلسفی می دهد ..

حیرت زلال

نگاهی به شعر و اندیشه قیصر امین پور

شعر قیصر امین پور در آغاز به دلیل خاستگاه ایدئولوژیکش بیشتر روایت آرمان خواهی انسان انقلابی  و بیانگر فضای اجتماعی، سیاسی پس ازانقلاب درجامعه ایران بود . عناصر زبانی ، ایماژهای شاعرانه ودیگر ساحات شعر در خدمت محتوای متعالی و اندیشه گرای  شاعرقرار داشت . از این رو شعراو در فضایی جزمی و قطعیت گرا و ارزش گذار به روایت تقابل ،  و کشاکش ازلی خیر و شر و ستیزه با بیعدالتی وستم پیشگی می پرداخت ، اما  در ساحت اندیشه و، به تبع آن، شعر او به تدریج قطعیت جای خود را به نسبیت و جزمی گرایی جای خود را به تشکیک فلسفی می دهد ..

خرده روایت های تشکیک آمیز جایگزین روایت کلان وارزش گذارنده ی شاعر می شود. رویکرد دوالیستی شاعر به نگرشی کثرت گرا د دگرگونی می یابد و نمونه را  "جنگ "– با خوانشی دو قطبی وخیر و شرمدار – به صلح با نگرشی کلان ، جهانی و انسانمدار تغییر ماهیت می دهد :

شهیدی که بر خاک می خفت

سرانگشت در خون خود می زد ومی نوشت

دو سه حرف بر سنگ:

"به امید پیروزی واقعی

نه در جنگ

که بر جنگ!"

                       (امین پور،1387،ص18)

 

گزاره های پرسشگر ساحات یقین و جزمیت شعر او را در می نوردد  و خواننده را درگستره ای از  گزینه هایی یحتمل – و نه قطعی – رها می کند :

   هزار شــــاید وآیا به جای یک بـــاید               گمان کنم به گمانم نشسته جای یقین

                                                                           (امین پور،1387،ص53)

" من" فردی شاعر که روایت تمامت خواهی انسانی انقلابی بود؛ از گذرگاه" من "اجتماعی او می گذرد و به ساحت بیکران انسان جهان وطنی و جهانی شده گام می گذارد.

پرسشگری

  چرا در آخر هر جمله ای که می گویم             تو ای نشانه پرسش نشسته ای به کمین؟!

                                                                            (امین پور،1387،ص53)

اگر فلسفه را بنا بر تعریف برتراند راسل" دانش پرسش ها "بدانیم ؛ پرسش هایی که بیشتر به پاسخی محتوم نمی رسند ، شعر امین پور – بویژه آثار متاخر او-- از مایه ای فلسفی بهره می برد . امین پور در بسیاری از سروده ها یش  با نگاهی جستجو گر و کشف آمیز -  که لازمه  نگرش  خلاق و هنری است – به پرسشگری در عرصه مسائل انسان و مناسبات انسان  معاصر با جهان و حقیقت می پردازد. پرسش های او نیز چونان پرسشگری های دیگر اذهان فلسفی جهان اندیشه و تفکر  به  پاسخ هایی قطعی دست نمی یابدو گاه به هیچ :

اگر چه پرسش بی پاسخی است ،می پرسم:         چرا همیشه چنان و چرا همیشه چنین؟

                                                                           (امین پور،1387،ص53)

هزار پرسش و اما

هزارچون وهزاران چرای بی زیرا

هزار بود ونبود

هزار شاید وباید...

هزار کاش و اگر

هزار بار نبرده

هزار بوک ومگر...

"مگر تو ای همه هرگز

مگر تو ای همه هیچ!

مگرتو نقطه پایان

بر این هزار خط ناتمام بگذاری!"

      (امین پور، 1385، ص 43-42)

 اما ویژگی شعر امین پور در این است که این نگره های فلسفی در بافتاری ساده و همه فهم از زبان، تصویر،مفاهیم و واژگان ارائه می شود ؛در زبانی  روان ، زلال  و ساده بی آن که به  "تفلسف" بیانجامد. به عقیده ی نگارنده مهم ترین مولفه  جهان اندیشه امین پور را می توان در روند دگرگونی اندیشه جزئی نگر ،و فردی – اجتماعی او به اندیشه انسان محور ، جهانی شده و کلان نگر شاعر دانست. بازتاب این دگر گونی را می توان آشکارا در گزاره های پرسشی شعر او که بسیاری از مسائل و مناسبات انسان را در جهان مدرن  به چالش می کشد،  باز جست؛ این پرسشگری ها گاه به نقدی اندیشمندانه از ناهنجاری های اجتماعی می انجامد،چنان که مخاطب را در برابر پرسشی تامل برانگیزو بیدارگرقرارمی دهد :

ما که این  همه برای عشق

                   آه و ناله دروغ می کنیم

راستی چرا

در رثای بی شمار عاشقان

                      که بی دریغ

خون خویش را نثار می کنند،

از نثار یک دریغ هم

                        دریغ می کنیم ؟

                        ( امین پور،1385 ، ص38 )

 

هرچه و همه تمـــــــــام مال تو                     هیچ و هیچ مــال من چراچنین؟!

سال و ماه و روز  توچرا چنان                         روز و ماه و سال من چرا چنین؟!

ای چرا وای چـــــگونه ی عزیز                    جرات ســـــــوال من چرا چنین

                                                         (امین پور،1375،ص98)

و گاه پرسشی از خود برای رهیافت به خود شناسی و نقد خویشتن خویش :

چرا تا شکفتم ؟

چرا تا داغ بودم ، نگفتم ؟

چرا بی هوا سرد شد باد ؟

چرا از دهن

            حرف های من

                              افتاد ؟

                            ( امین پور، 1385، ص 41)

 

جزر و مد یال آبی ام چه شد؟                                        اهتزار بال من چرا چنیـــن؟

آبگینه تاب حیرتم نداشـــــت                                        حیرت زلال من چرا چنین؟

خشک و خالی پریده لـب دلم                                        کــاسه سفال من چرا چنین؟

در گذشته سرگذشـتم این نبود                                      حال شرح حال من چرا چنین؟

                                                                      (امین پور،1375،ص99-98)

و پرسش از حقیقت و راه رستگاری:

در میان این جهان راه راه

این هزار راه

               راه

                   راه

کو؟

      کجاست راه ؟

     (امین پور،1385،ص67-66)

در جستجوی نا کجا آباد

خدا روستا را

بشر شهر را...

ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند

که در خواب هم خواب آن را ندیدند!

            (امین پور،1385،ص62)

شعر امین پور از یک سو بازتاب دهنده ی راستین و صادق عواطف فردی و هویت یافته ی اوست و از سوی دیگر آیینه ای تمام نما از عواطف جمعی  آرزوها و آرمان های اقشار مختلف جامعه است .

تمایز امین پور با بسیاری از شاعران پس از انقلاب اسلامی در این است که او علاوه بر تعهد داشتن به هنجارها و ارزش های آرمانی انقلاب در همه آثارش – از نخستین سروده ها تا آثار متاخرش – شاعری است دارای جهان بینی ، نظام فکری و رویکردی اندیشمندانه به مناسبات انسان و جهان نسبت میان انسان و حقیقت .

امین پور شاعری کمال گرا و ایده آلیست است . او همواره یا در آرزوی شکل گیری جامعه ای است آرمانی یا در حسرت این نا کجا آباد به مویه می نشیند . وی هنرمندی است که با نگاهی جستجوگر به دنبال مکاشفه ای در مناسبات انسان ، جهان و حقیقت است. او نیز مانند هر هنرمند اصیل می کوشد تا در هزار توی معضلات انسان جامعه  مدرن بیرون شدی از ظلمات حیرت و جهل پیدا کند .سلوک جستجوگرانه، او را به مسافری تبدیل میکند که مدام حسرت آباد گمشده خود را می جوید اما باز نمی یابد و دست خود را از رهیافتی که او و ذهن کمال گرایش را خشنود سازد، تهی می بیند :

در تمام طول این سفر اگر

طول و عرض صفر را

                           طی نکرده ام

در عبور از این مسیر دور

از الف اگر گذشته ام

از اگر اگر  به یا رسیده ام

از کجا به نا کجا ...

باز هم دویده ام

 (امین پور،1385،ص71)

 

رفتـــیم به جســـــتجوی زیبــایی                              در جاده آینه ســــــــــــفر این است

گشتیم و نداشت میوه جز حسرت                             در باغ جــمال برگ و بر این است

                                                                            (امین پور،1387،ص78)

در جای جای شعر امین پور – چه  به عنوان شاعری متعهد به انقلاب و چه متعهد به  انسانیت، وجوه مختلف آرمانگرایی را می توان دید.این کمال طلبی گاه بنیانی ایدئولوژیک و بر آمده از خاستگاه هایی آیینی پیدا می کند و گاه نیز رها از این هنجارها و معیارها در نگاهی کلان ، انسانی و فرا ایدئولوژیک مفهوم می یابد . در آثار نخستین امین پور آرمانگرایی بیشتر به تحقق ارزش ها و باورها ی انقلابی محدود می شود و با توجه به رویکرد پر شور و مشتاقانه شاعر به مفاهیم و مسائل اجتماعی ، سیاسی در این دوره، امری ناگزیر و طبیعی است و اگر در این بخش از سروده های امین پور حس  حسرت و نوستالژی وجود داشته باشد ، بر آمده از ذهنیت کمال گرایانه او و شاعران انقلاب اسلامی در تحقق یافتن  آرمان های انقلابی است؛آرمان هایی  با  ماهیت اجتماعی ، سیاسی و ایدئولوژیک  :

عمری بجز بیهوده بودن سر نکردیم                      تقویم ها گفتــــند و ما بــــــاور نکردیم

                                                                           (امین پور،1363.،ص97)

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری                شوق پرواز مجازی بال های استعاری

                                                                            (امین پور،1378،ص46)

هرچه روی آرمان پنداشت حرمان شد همه     هرچه می پنداشت درمان است عین درد شد

                                                                           (امین پور،1387،ص49)

 

      هرچه کاشتم به باد رفــــــــت و ماند            کاش ها و کــــــــاش ها و کـــاش ها

                                                                          (امین پور،1387،ص59)

 

      نا امــــــــیدم از زمین و از زمــان               پاســـــــــخم نه این و نه آن می دهد             

                                                                            (امین پور،1375،ص99)

    ویژگی امین پور در این جستجوی کمال طلبانه این است که هر چند گاهی از یافتن" آدمی در عالم خاکی "اظهار نا امیدی می کند ، بازمی کوشد تا جستجو گری خستگی ناپذیر برای درک آرزوها و آرمان های خود باشد . در این رهگذر او همچنان امیدوار است با منشی انقلابی و روحیه تحول طلب  از پرسیدن و جستن باز نمی ماند :

یپشینیبان با ما

درکاراین دنیا چه گفتند ؟

گفتند : باید سوخت

گفتند:  باید ساخت

گفتیم : باید سوخت،

اما نه با دنیا که دنیا را

گفتیم: باید ساخت

اما نه با دنیا که دنیا را

(امین پور،1385،ص19)

این آرمانگرایی در ذهنیت شاعرانه امین پور گاه آن قدر دور ازدست و دیریاب جلوه می کند که در نظمی جدید و هیئتی نوین که جنبه طنز و تسخر به خود می گیرد ، نمود می یابد :

پرنده

نشسته روی دیوار

گرفته یک قفس به منقار!

    (امین پور،1387،ص33)

اما شوق مکاشفه لحظه ای شاعر را به خود وا نمی نهد ، زیرا حقیقت ، گوهر گمشده او ، دیر یاب و دشوار یاب است ، طی این راه برای هر سالک جستجوگر دشواری های خاص خود را دارد :

 برای رســــــیدن چه راهی بریدم        در آغاز رفتــــن نه پایــــــان رســـــــیدم

                                                                      (امین پور،.1385،ص108)

گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود    موج موج دل من تشنه پیوستن بود

                                                                        (امین پور،1385،ص137)

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن              او پخته ی  راه است ومن خام رسیدن

هر چه دویدم جاده از من پیشتر بود              پیچیده در راه است ابــــــــهام رسیدن

                                                                          (امین پور،1387،ص73)

اعتدال در عناصر شعری

امین پور از نادر شاعران  پس از انقلاب است که در ساحات زیبا شناختی شعر همواره کوشیده است جانب اعتدال را نگاه دارد . وی هر چند آشنایی کاملی به جریان های نو گرای معاصر دارد ، اما آگاهانه منش و سلوک شاعری خود را بر اصول و قواعدی بنیان می نهد که بتواند در نگاهی نو به انسان و جهان به مکاشفاتی فردی دست یابد . از این رو شعر او در عرصه ی  نوسازی  زبان ، محتوا و فرم حرکتی ملایم و لطیف دارد و همین  امر به عقیده نگارنده از دلایل اصلی مقبولیت عام شعر اوست : شعری پویا ، تپنده و گره خورده با لایه های پنهان و آشکار زندگی امروزین و عواطف پیچیده انسان هزاره سوم که  در ضمن جلوه های رنگین ادبیات کهن فارسی را نیز با خود بروز می دهد.

یکی از معضلات شعر پس از انقلاب گرفتار شدن در ورطه افراط و تفریط در فنون شعری است . در شعر های دهه شصت شاعران به شدت تصویر گرا بودند . گرایش به آفرینش تصاویر و ایماژهای جدید موجب ظهور و بروز تصاویری می شد ، گاه بس متعارف و گاه تکراری و مبتذل .ظهور ترکیبات جدول ضربی که حاصل میل افراطی به تصویر سازی و فرموله شدن ذهنیت شاعرانه است، یکی از آفات این نابهنجاری است، از سوی دیگر اصالت دادن بیش از حد به محتوا – که به گونه ای بر آمده از  گفتمان غالب هنر و شعر تعهد گرا بود ، عرصه را برای پیدایش آثاری فراهم  کرد، به دور از هرگونه کشف و مکاشفه ای در زبان و بیان، به گونه ای که  شعر انقلاب اسلامی را به دایره تکرار و ابتذال و شعار زدگی فرو افکند . نظیر این شعار زدگی و برهنگی هنری را در شعر تعهد گرا ، مبارز و ستیزنده ی دهه چهل و پنجاه که بیشتر متاثر از ایدئولوژی های انقلابی چپ بود ، می توان دید . اما در این میان نقش هنرمند مبتکر چیست ؟ رهایی از فضا و گفتمان غالب و ایجاد فضایی جدید برای رستن از بند ابتذال و کلیشگی.

امین پور تجددگرایی در فرم و محتوا را به صورتی معتدل مورد توجه قرار می دهد و شعری زلال ، ساده، روان ، اندیشمندانه وعاطفی را به شعر معاصر پیشنهاد می کند که به عقیده نگارنده می تواند نجات دهنده بسیاری از استعدادهای ناب این مرز و بوم باشد که تحت تاثیر جریانهای افراطی ای مانند شعر حرکت ، شعر پسانیمایی ، شعر ارتعاش ، شعر پسامدرن و... طبع آزمایی می کنند وپس از چندی حیرت و سرگردانی چیزی  به گنجینه شعر معاصر نمی افزایند.

تصویرآفرینی

کوشش امین پور برای دستیابی به زبانی ساده و پیراسته بر کیفیت استفاده او از صور خیال تاثیر می گذارد.وی به خوبی امکانات زبان را در تصویر آفرینی می شناسد و از قابلیتهای آن استفاده شایانی می کند.در بسیاری از سروده های وی سادگی زبان و تصاویرخیال چنان است که گویی صور خیال شعر مانند جویباری روان در بستر زبان پیراسته شاعر جاری می شوند و بدون ایجاد تزاحم وثقل تصویری، خواننده  را از ارتباطی صمیمی و سیال با شعر بی نصیب نمی گذارند.

امین پور در مجموعه شعر تنفس صبح تحت تاثیر تصویرگرایی افراطی دهه شصت است،ازین روگاه در شعر او با کلافی از تصاویر در هم تنیده روبرو می شویم وگاه به عکس بیان حماسی،شعاری وی مجالی به  حضور ایماژهای شاعرانه نمی دهد. امین پور در تنفس صبح بین تصویرگرایی و تصویرگریزی مردد می ماند؛گاه وحدت تصویر و عاطفه لحاظ می شود:

ناودان ها شرشر باران بی صبری است               آسمان بی حوصله حجم هوا ابری است

کفش هایی منتظر در چــــــارچوب در               کوله باری مختصرلبریزبی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشـــانی یک مرد                 در تب دردی که مثل زندگی جبری است

                                                                   (امین پور،1375،ص156-155)

و گاه در هم آمیختگی نامتناسب تصاویر حماسی و تغزلی:

باران گرفت نیزه و قصد مصـــاف کرد              آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سر نطقی فصـیح داشت            با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد...

جایـــــی دگر برای عبادت نیافـت عشق            آمد به گــــــــــــــرد طایفه ما طواف کرد

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت           درگوشه ای ز مســــجد دل اعتکاف کرد

                                                                        (امین پور،1363،83-84)

اما در "آینه های ناگهان"با کارکرد هنری تر صورخیال مواجه می شویم؛ایماژها جنبه اصالی خود را نزد شاعر از دست می دهند وهر جا در زنجیره گفتار شاعر ظاهر می شوند،زمینه عاطفی –عاطفه فردی و اجتماعی-شعر راگسترش می دهند.بیان حماسی و برونگرای شاعر به گونه ای حکایت نفس و تسلیم ورضا و  و ترنم گلایه آمیز وگاه تغزلی دگرگونی می یابد وازین رهگذر نوعی نگاه درونگرایانه برفضای  شعرو تصاویرحاکم می شود:

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم                   ولی دل به پاییز نــــســـــپرده ایم

چو گلدان خالی لـــــب پنجره                  پراز خاطرات ترک  خــورده ایم

اگر داغ دل بود،مــــا دیده ایم                  اگر خــون دل بود ،ما خورده ایم

اگر دشنه دشمناــــــن،گردنیم                  اگر خنــــــــجر دوستان گرده ایم!

                                                    (امین پور،1375،ص 103-102)

ازین مجموعه به بعد امین پور می کوشد تا فضای تصویری شعر با زمینه عاطفی آن هماهنگی بیشتری داشته باشد.وحدت معنوی ای که تصاویر این مجموعه را کولاژوار در شبکه ای از ایماژهایی متناسب با زمینه عاطفی شعر قرار می دهد، در سرودهای پیشین وی کمتر دیده می شود،نیزدر مجموعه دستور زبان عشقصور خیال با بسامدی اندک اما پرتاثیر در زنجیره ی کلام آشکار می شوند؛بار عاطفی شعر را افزایش می دهند وپیام شاعر را به صورتی ساده اما تاثیر گذار به خواننده القا می کنند:

اما چرا

آهنگ شعرهایت

ورنگشان تلخ است؟

وقتی که بره ای

آرام و سر به زیر

با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر

نزدیک می شود

زنگوله اش چه آهنگی دارد؟!

  (امین پور،1387،ص23)

به اختصار می توان گفت که امین پوراز تصویرگرایی افراطی در نخستین آثارش به استفاده بهنجاروهنری از تصویر  در آثار متاخرش می رسد،چنانکه در این دسته از سروده هایش دیگر از ابیاتی که کلافی از تصاویر را در خوشه های در هم تنیده خیال عرضه می کنند ،نشانی نیست؛ بیتی ازاین دست از مجموعه تنفس صبح:

             موسی تبار مرد شبان شولا                  در گرگ و میش آتش و دود آمد.

                                                                     (امین پور،1363،ص110)

 

 

 منابع:

1.امین پور،قیصر: آینه های ناگهان، چاپ دوم، تهران: افق، 1375ش

2.ــــــــــــــــــ: تنفس صبح، چاپ اول، تهران: حوزه هنری، 1363 ش

 3.ــــــــــــــــ : دستور زبان عشق ، چاپ هفتم، تهران : مروارید، 1378ش

 

4.ـــــــــــــــــ : گزینه اشعار، چاپ دوم، تهران: مروارید،1378ش

5.ــــــــــــــــ : گلها همه آفتابگردانند ، چاپ هفتم، تهران: مروارید، 1385ش

  

   تاریخ ارسال :   1390/4/25 در ساعت : 14:37:58       تعداد مشاهده : 3291     منبع مقاله :  وبلاگ نویسنده   موضوع مقاله :  مقالات سیستم قبلی سایت

کسانی که این مقاله را می پسندند :

بزرگ داشت سعدی

روز بزرگداشت سعدی

یاد روز سعدی

اول اردیبهشت ماه در تقویم ملی ایرانیان همزمان با سالروز تولد شیخ اجل سعدی شیرازی كه فرهنگوران او را به‌عنوان استاد سخن می‌شناسند،یادروز سعدی نام گرفته است.

افزون بریك دهه‌است كه با مشاركت نهادها و ارگان‌های فرهنگی فارس، سعدی پژوهان و سعدی شناسان هر سال با اجتماع بر تربت استاد سخن سعدی شیرازی با نكوداشت یاداین پیام آور انسانیت به تبیین آرا و اندیشه‌های شیخ اجل می‌پردازند.

برای آنكه بدانیم سعدی كیست؟ جایگاه این شاعر گرانمایه در شعر و ادبیات پارسی كجاست و پرداختن به اندیشه‌های استاد سخن تا چه میزان به عنوان یك نیاز امروزی محسوس است مروری كوتاه بر آنچه درباره افكار و آرا این شاعر گرانمایه بیان شده است می‌كنیم.

بسیاری از دانشوران و سعدی شناسان توجه به آثار واخلاق سعدی و الهام‌گرفتن از شخصیت برجسته‌استادسخن را لازمه و ضرورت زندگی امروزی می‌دانندو معتقدند:

توجه به آثار و اندیشه‌های شیخ اجل موجب بازشناسی فرهنگ غنی‌ایرانی می‌شود.

یاد روز سعدی

استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز در این‌باره گفت:جامعه ایرانی باید به این موضوع بیندیشد كه‌چگونه گذشته افتخارآمیز هنر، فرهنگ و ادبیات ایرانی را پاس دارد و محفوظ نگاه دارد.

دكتر كاووس حسن لی، گستره تاثیر فرهنگی و ادبی سعدی را جهانی دانست و افزود:این گستره حتی سیاستمداران ایران و جهان را نیز در برمی‌گیرد ازاین رو برگزاری برنامه‌هایی چون یاد روز شاعران پارسی‌گو می‌تواند گامی مهم در جهت تبیین اندیشه سعدی، حافظ و سایر شاعران بزرگ قلمداد گردد كه باید از آن بهره كافی برد.

دكتر منصور رستگار فسایی پژوهشگر ، سعدی شناس و استاد دانشگاه نیز سعدی را شاعری با ابعاد جهانی و بین‌المللی توصیف كرد و گفت:سعدی دركنار ابعاد مختلف شخصیتی شاعری گرانمایه است و معنای زندگی ایرانی را درابعاد بیرونی و درونی می‌توان از شخصیت سعدی الهام گرفت.

استاد و پژوهشگر دانشگاه شیراز افزود: یكی از ابعاد شخصیت سعدی توجه به درون و توجه به دل است كه این بعد در روحیه ایرانی نهفته است و مورد توجه قرارداد.

یاد روز سعدی

وی گفت: همچنین توجه به اخلاق و فرزانگی نیز مورد تاكید سعدی بوده است كه این بعد نیز در بین ایرانیان جایگاه متعالی دارداز این رو اصحاب فرهنگ ایرانیان را به بعد اخلاق شهره می‌دانند.

رستگارافزود:نقطه‌اشتراك بین شخصیت شاعران بزرگ داشت روح ایرانی و فرهنگ ایران است و تلاش فرهنگوران ایرانی نیز باید همین باشد كه این روح را زنده نگهدارند.

وی گفت: از این رو شخصیت هر شاعر ایرانی اول باید از بعد ایرانی بودن مورد بررسی قرار گیرد و سپس به سایر ابعاد شخصیتی آن شاعر پرداخت.

دو كتاب پر مغز و ارزشمند سعدی بوستان و گلستان است ، گلستان و بوستان سعدی حاصل شناخت او از انسان است و این دو اثر گرایش انسانی دارد.

اما آن چه سعدی در كتاب‌های خود جمع‌آوری كرده است حاصل 30 سال دنیا دیدن، تجربه زندگی همراه با تامل، شناخت از ماهیت انسان و بهره‌گیری از حكیمان و عارفان است.

یاد روز سعدی

استاد سخن در مرحله‌ای از زندگی به سیر و سیاحت در بیشتر كشورهای اسلامی پرداخت، به بلخ و غزنه رفت، به گجرات در هندوستان سفر كرد و با تجربه برهمن‌های هند آشنا شد و در دهلی زبان هندی را فرا گرفت.

در این دوران سعدی از طریق دریا به یمن و حبشه و سپس به كشورهای عربی رفت وپس اززیارت كعبه‌مدتی در شام به ویژه در دمشق،بعلبك لبنان‌و بیت‌المقدس ساكن شد.

سعدی پس از سفرهای بسیار به شیراز بازگشت و تجارب خود را به نگارش در آورد این شاعر گرانمایه در سال 655 هجری زیباترین و لطیف‌ترین شعرهای خود یعنی بوستان را در ده باب سرود و در آن به مهم‌ترین مسایل اخلاقی و انسانی مانند عدل، احسان، عشق ، تواضع ، قناعت ، شكر و توبه پرداخت.

سعدی همچنین در سال 656 اثر دیگر خود یعنی گلستان را به رشته تحریر در آورد كه آمیزه‌ای از نظم و نثر و مجموعه حكایاتی است كه سعدی موضوع آن را تجربه كرده یا ساخته ذهن او است.

در كنار همه‌اوصافی كه برای سعدی به عنوان شاعر پر آوازه‌ی ایرانی، آورده اند بسیاری سعدی را به عنوان پیام آور انسانیت می‌شناسند.

یاد روز سعدی

سعدی سفیر انسانیت ، همبستگی و همزیستی است و برای گفت وگوی فرهنگ ها و تمدنها با اشعار زیبای خود زمینه‌سازی كرده است.

ازاین رو استاد سخن در اشعار خود به عالم معنویت ، عرفان و فلسفه ورود كرده است و به بیان دردها و مشكلات بشریت و ارائه راه حل پرداخته است.

تاثیر پذیری شاعران سرزمین‌های دیگر از شعر و ادبیات سعدی نیز موضوعی است كه در پژوهش‌های مختلف به آن پرداخته شده است.

افراد اندیشمند و ادیبان بسیاری پیش از سعدی شیرازی ظهور كردند اما تاثیر سعدی در عرصه اخلاق و ادبیات ایران و جهان اسلام بیش از همه بوده است.

شیخ اجل و دو كتاب گلستان و بوستان او در تار و پود اندیشه و فرهنگ ایرانیان رسوخ كرده است و با سپری شدن قرن‌ها از وفات وی همچنان به عنوان شخصیت تاثیرگذار بر شعر و ادبیات فارسی مطرح است.

یاد روز سعدی

از این رو سعدی نه تنها در شیراز و نه تنها در كشور خود بلكه در همه جهان نامی آشنا و شناخته شده است به طوری كه از میان بزرگان ادب، تنها شعر او است كه بر سردر مقر سازمان ملل در نیویورك نوشته شده است.

در هر حال از سعدی باید به عنوان جان مایه فرهنگ ایرانی و حرمت قلم یاد كرد ، بی‌شك سعدی از پیشگامان عرصه‌ای است كه اینك پس از گذشت قرن ها روندگان بیشماری یافته است ، این شاعر گرانمایه نه یك شاعر كه جان‌مایه یك فرهنگ ، نه یك مصلح كه روح یك ملت و نه یك نویسنده كه خود حرمت قلم است و متن تاریخ فرهنگ این سرزمین را با نشان‌های بایسته خویش آذین بسته است.

در طول قرن‌های گذشته در ایران و خارج از ایران كسانی كه زبان و ادب فارسی آموخته‌اند، همگی از بركت وجود سعدی و آثار گرانبهای وی چون گلستان بوده است و این ارزشها است كه پاسداشت نام و یاد سعدی را پیش از پیش ضروری ساخته است.

امسال نیز چون سالهای گذشته از سوی مركز سعدی شناسی و نهادها و ارگانهای فرهنگی فارس اول اردیبهشت ماه یاد روز سعدی در شیراز پاس داشته  شد و علاوه بر گلباران آرامگاه استاد سخن نشست‌های علمی سعدی شناسی در شیراز برگزار ‌گردید.

 

منبع:

تبیان فارس

شعر روز مادر

«شعر روز مادر»


تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ، ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماهِ رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن !

فریدون مشیری

اشی برایت بپزم

آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد

 

 

 

ریشه یابی ضرب المثل

 

آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد که کنایه است از اینکه برایت نقشه شومی کشیده ام و حالت را میگیرم.
توی کتاب «سه سال در دربار ایران» نوشته دکتر فووریه٬ پزشک مخصوص ناصرالدین شاه مطلبی نوشته شده که پاسخ این مسئله یا این ضرب المثل رایج بین ماست.

 

ریشه یابی ضرب المثل

 

او نوشته :
ناصرالدین شاه سالی یکبار (آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد.
در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هریک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند. عدهای دیگهای بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود اعلیحضرت هم بالای ایوان مینشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظاره گر کارها بود.

سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد و او می بایست کاسه آنرا از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.
کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند.

پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد حسابی بدبخت میشد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد! …

 

نوشته شده توسط علی طایی | لينک ثابت | موضوع: داستان ضرب المثل ها | آرشيو نظرات

حرفش را به کرسی نشاندن

حرفش را به کرسی نشاند

هرگاه کسی در اثبات مقصود خویش پافشاری کند و سخنش را به دیگری یا دیگران تحمیل نماید مجازاً عبارت بالا را به کار می برند و می گویند :" بالاخره فلانی حرفش را به کرسی می نشاند " که باید دید واژه کرسی در این ضرب المثل چرا و به چه جهت به کار گرفته شده است .
ریشه تاریخی ضرب المثل بالا را در جریان عروسیهای ایران در ازمنه و اعصار گذشته باید جستجو کرد .
توضیح آنکه سابقاً در ایران معمول بود پس از انجام مراسم خواستگاری و بله بران و برگزاری جشن شیرینی خوری و انگشتر زدن به فاصله چند ماه برنامه عقدکنان و عروسی اجرا می شد .
امروزه برای آنکه پسرو دختر پس از بله بران مدتی با یکدیگر معاشرت کنند و از اخلاق و روحیات و طبابع و سلیقه های همدیگر در کلیه امور و شئون زندگی آشنایی حاصل کنند مراسم برگزاری عقد را جلو می اندازند تا از نظر حفظ شعایر مذهبی و رعایت آداب و سنن خانوادگی در زمینه معاشرت آنان خدشه و اشکالی رخ ندهد و آزادانه بتوانند سروش عشق زندگی را در گوش یکدیگر زمزمه و ترنم کنند .

در حال حاضر فاصله عقد و عروسی به علل و جهات مالی یا تحصیلی دختر و پسر ازیک تا چند سال هم ممکن است ادامه پیدا کند و از طرف خانواده عروس و داماد ابراز مخالفت نشود زیرا پسر و دختر شرعاً وعرفاً بر یکدیگر حلال هستند و نزدیکی آنان تا به حد تصرف هم مانع قانونی نخواهد داشت ولی در زمانهای قدیم چنین نبود و رسوم و سنن معمول و متعارف ایجاب می کرد که بین بله بران تا عقد و عروسی اقلاً چند ماه فاصله باشد و در خلال این مدت دختر و پسر جز از طریق پنهانی و دور از چشم خانواده عروس با یکدیگر تماس و نزدیکی نداشته باشند .

اما عقد و عروسی فاصله محسوسی نداشت و مدت آن از یک یا چند روز تجاوز نمی کرد . در عصر حاضرچون مبل و صندلی در خانه ها وجود دارد عروس را چه پس ازبرگزاری عقد و چه هنگام عروسی بر روی صندلی می نشاند تا کلیه بانوان و دوشیزگان محله یا آبادی او را تماشا کنند و اقارب و بستگان نقل و نبات و پول بر روی عروس بپاشند ولی در قرون و اعصار گذشته پس از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و زروخرج توافق حاصل می شد و قباله عقد � عقدنامه � را می نوشتند در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می دیدند و عروس را بزک کرده بر کرسی می نشاندند و در معرض دید و تماشای همگان قرارمی دادند زیرا در قرون گذشته نه مبل وجود داشت و نه صندلی به شکل و هیئت فعلی ساخته و پرداخته می شد . کرسی بود و چهارپایه که البته مهتران و بزرگان بر کرسی جلوس می کردند و کهتران بر روی چهارپایه می نشستند .

ازآنجا که عروس را هنگامی بر کرسی می نشانیدند که پیشنهادات پدر ومادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع می شود و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود لذا از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و مجازاً در مورد قبولانیدن هرگونه حرف و عقیده و پیشنهاد صحیح یا سقیم به کار رفت و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد . سارا شعر

زیر اب کسی را زدن

زیرآب ، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت . زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب ،  آن را باز می کردند . این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می رفت و زیرآب را باز می کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود .

در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد .

صاحب خانه وقتی خبردار می شد خیلی ناراحت می شد چون بی آب می ماند .این فرد آزرده به دوستانش می گفت : « زیرآبم را زده اند. »

نوشته : عادل اشکبوس

این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است .

زیرآب در لغت: مجرایی است در ته مخزنهای آب که هنگام خالی کردن آب ، آن را بگشایند. (فرهنگ عامیانه جمال زاده ). مخرجی دربسته در تک خزانه یا حوض یا آب انبار و غیره که به چاهی یا مغاکی منتهی میشود تا آنگاه که خواهند، آن را باز کنند و آبدان از آب و لجن تهی شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-زیرآب زدن ; باز کردن زیرآب تا آب مستعمل یا گنده فروشود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-زیرآب کسی را زدن ; او را نزد کسی متهم کردن و بدین وسیله دست او را از عملی و جز آن کوتاه کردن . چاکری را پیش خواجه به غمازی منفور ساختن و سبب اخراج او شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کسی را از سر کاری برداشتن و از خدمت معاف کردن یا بشدت بر ضرر و به ضد او اقدام کردن و او را بی آنکه بداند از جایی راندن . (فرهنگ عامیانه جمال زاده ).
-
  • عقاید عالمی را به کفر و زندقه نسبت کردن . رای او را با دلیلی تردید کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
    -
  • تعبیری است نظیر: کلک کسی را کندن و امثال آن که شاید بتوان آنرا حتی در مورد از میان برداشتن و از بین بردن کسی یا چیزی استعمال کرد. (فرهنگ عامیانه جمال زاده ).

  •  




    نوع نوشته : ریشه یابی ضرب المثلها، 
    برچسب ها : ریشه ضرب المثل " زیراب کسی را زدن " چیست؟،
    لینک های مرتبط :

    خلاصه داستان اتاق آبی سهراب

    اتاق آبی

    اتاق آبی. عنوان آخرین نوشته‌ی سهراب سپهری (1307-1359)، شاعرنوپرداز و نقاش ایرانی که در 1369 منتشر شد. این کتاب که در واپسین سال‌های زندگی سپهری نوشته شده و پس از مرگ وی به چاپ رسیده است، دارای سه بخش مستقل به نام‌های "اطاق آبی"، "معلم نقاشی ما" و "گفت و گو با استاد"، مربوط به سه دوره‌ی کودکی، نوجوانی و میانسالی اوست.

    "اطاق آبی"، یگانه بخشی است که تاریخ نگارش آن (5 آبان 1355) مشخص است و آن توصیف اطاقی است در انتهای باغ خانه‌ای که سپهری، ضمن توصیف دقیق اطاق، آن را مکانی نمادین و تحت تاثیر اساطیر بودایی و هندویی، نمونه‌ی کوچک کیهان می‌داند و از درک جنین شباهت‌هایی لذت می‌برد. غالب عناصر نمادینی که در این نوشته به کار رفته در آثار شعری نویسنده نیز جایگاه ویژه‌ای دارد؛ از جمله استفاده از رنگ‌هایی چون آبی و زرد و سپید و شرح معنای تمثیلی آن‌ها، حضور مار، جانور اساطیری گوناگون و بیان رابطه‌ی مار و آب و باروری منجر می‌گردد. در بخشی از این نوشته، تاثیر آیین دائورا می‌بینیم. سپهری در جای دیگر، تحت تأثیر دین هندوبودایی، مار را «ماند الا» می‌پندارد.  معماری اطاق آبی این گونه وصف می‌شود: «کف آن مربع شکل و طاق ضربی آن مدور بوده» که یادآور «خانه‌ی تقویم» می‌گردد. در نظر نویسنده، مربع نماد زمین و دایره نماد آسمان است و بدین سان، اطاق آبی فضایی مقدس است.

    در بخش دوم کتاب، «معلم نقاشی ما» ، نارسایی‌ها و کاستی‌های نظام آموزشی بیان می‌شود. سپهری در این جا با مرور خاطرات دوران مدرسه، کلاس درس و معلم و کتاب‌های درسی را با زبانی ساده و طنز گونه نقد می‌کند. کلاس درس فضایی سرد و خشک و با طبیعت بیرون بیگانه بود. چنین فضای سرد و بی روحی، کودکان را دل زده و یادگیری آن‌ها را مشکل می‌کرد. شخصیت آموزگاران، این آدم‌های بی عاطفه و ناآشنا با دنیای کودکان، با چوب و فلک کامل می‌شد. آموزگاران و شاگردان در دو دنیای متفاوت به سر می‌بردند و در هیج نقطه‌ای با هم تلاقی نمی‌کردند. کتاب‌های درسی، آلبوم‌های پریشان از کلمات و مفاهیم بودند که با یکدیگر و زندگی روزمره نمی‌توانستند پیوندی منطقی داشته باشند. شاگردان، این موجودات معصوم، چون کیسه زباله‌ای بودند که درس‌ها در آن‌ها خالی می‌شد. سپهری نیز، مانند دیگر کودکان از مدرسه و کلاس درس و معلمان بیزار و گریزان بود و نقاشی را بهترین پناهگاه خود می‌دانست. اما چون مدرسه‌ی آن روزگار، برای تخلیل و ابتکار و هنر، جایی باقی نمی‌گذاشت، همین علاقه سبب تنبیه در آموزش و پرورش روم و یونان قدیم و بیان آرای نظریات پلوتارک و ارسطومی پردازد. از سوی دیگر، آن را در عرفان اسلامی و مکاتب هندوبودایی مشرق زمین می‌جوید. در تصوف، رابطه‌ی مرید استوار است و مراد می‌تواند مرید را تأدیب کند. اما تنبیه کودک هرگز از این مقوله نیست. در چنین وضعیتی، بی گمان، ساعت خطاطی از ساعات خوب به شمار می‌آید؛ لیکن با ختم دوره‌ی دبستان، خط و خوشنویسی هم به فراموشی سپرده می‌شود. سپهری استفاده از خودکار و خود نویس را به جای قلم و قلمدان، در بی اعتباری خط و خطاطی مؤثر می‌داند. او به خصلت‌های عارفانه و سنت‌ها و ارزش‌های گذشته کاملاً وفادار است؛ چنان که این را در اشعارش نیز مشاهده می‌کنیم.

    پس از دوره‌ی دبستان، سال‌های دبیرستان آغاز می‌شود. هر چند ظواهر امر تغییر می‌کند،  عناصر تعلیم و کاستی‌های آن پا برجاست. علاقه‌ی نویسنده به نقاشی سبب می‌شود که در این دوره با علاقه‌ای وافر در کلاش نقاشی شرکت کند؛ گویی معلم نقاشی با معلمان دیگر تفاوت دارد.
    دربخش سوم، «گفت وگو با استاد»، دیدگاه‌های نویسنده درباره‌ی مکاتب نقاشی، تاریخچه‌ی نقاشی در ایران و ویژگی‌های هنر شرق و غرب و تفاوت‌های آن‌ها بیان می‌شود. این بخش در حقیقت، دنباله‌ی سیر فکری سپهری در مجموعه‌ی هشت کتاب است و تاثیر و نفوذ آیین و اعتقادات شرق و مکاتب هند در آن کاملاً آشکار است. او در این بخش که ناتمام مانده، با پرسش‌هایی از استاد فرانسوی خود به توصیف هنر شرق و تفاوت آن با هنر غرب می‌پردازد و به چند ویژگی هنر شرق اشاره می‌کند: 1) وجود قرینه‌نگاری و تکرار نقش که در معماری خانه‌ها، باغ‌های ایرانی، مساجد، منبت‌کاری، قلم‌زنی، خاتم کاری و تذهیب، نقاشی، قالی بافی، مینیاتور و حتی شعر دیده می‌شود. اما قرینه‌سازی درشعر به صورت قرینه‌سازی مفهومی است.2) یکسان نگری تصویرگر در پرده‌ی نقاشی شرق؛ حال آن که در هنر غرب، برای صورتگر، مسئله‌ی سنجش و اختیار پیش می‌آید و دیدگان تماشاگر به جهتی خاص هدایت می‌شود. در نتیجه، بخش‌های دیگر پرده از چشم می‌افتد.

    بخش‌های سه گانه‌ی اطاق آبی، از نظر شیوه‌ی نگارش، یکدست نیست. در واقع نویسنده فرصت نیافت تا زبان آن‌ها را که ظاهرا در چند دوره از عمر نویسنده پدید آمده بودند، هماهنگ سازد. این کتاب با نمونه‌ای از دست نوشته‌های نویسنده و چند طرح و عکس وی آراسته شده است.

    فریبا شکوهی. فرهنگ آثار ایرانی اسلامی. سروش

    ۱۳۸۷/۰۹/۱۰

    خلاصه داستان یکی بود یکی نبود جمال زاده

    ايرج كه همراه همسرش نرگس و تنها پسرشان آرش در خانه اي اجاره اي زندگي مي كند، نامه اي دريافت مي كند كه در آن بچه اي بيمار از او كمك خواسته است. ايرج اين نامه را شوخي تلقي مي كند و همراه دايي (برادر همسرش) با اتومبيلش به طرف شمال حركت مي كند و زماني كه از يك تونل مي گذرند خود را در فضايي غريب و روبروي كلبه اي مي يابند و براي فرار از باران شديد به درون كلبه مي روند كه كسي در آن نيست ولي مدتي بعد ميهمانان ديگري سر و كله شان پيدا مي شود: بره سفيد كوچكي كه خود را ببعي معرفي مي كند، كلاغ، مرغ، خروس، الاغ و گاو. الاغ كه خود را پدرخوانده «ببعي» مي داند از راز نامه پرده برمي دارد و به ايرج مي گويد كه آن بچه بيمار در واقع همان ببعي است كه هميشه در آرزوي ديدن «خاله پيرزن» است كه جاي خالي مادر او را پر كرده بود و حالا از دوري او بيمار شده است. مادر «ببعي» نيز پيش از مرگش از الاغ خواسته بود كه در حق او پدري كند و او را نزد خود نگاه دارد. همه تصميم مي گيرند به ببعي كمك كنند. نرگس از آمدن ميهمانان ناخوانده به خانه ناراحت مي شود و ايرج به ناچار حيوانات را به يك هتل مي برد ولي در آنجا هم عذر آنها را مي خواهند و آنها بار ديگر به خانه ايرج مي روند و حيوانات به نرگس قول مي دهند كه هميشه تميز باشند. ايرج، ببعي را كه تب كرده، به مطب يك پزشك مي رساند اما همه مي دانند كه تنها درمان او، ديدن «خاله پيرزن» است. ايرج تصويري خيالي از «خاله پيرزن» نقاشي مي كند و آن را بر در و ديوار شهر مي چسباند. گرچه آقاي لطيف پور، صاحبخانه ايرج هم از وجود حيوانات در خانه ناراحت است اما بعدها در جشن تولد ببعي سنگ تمام مي گذارد. در جشن تولد كه همه بچه هاي مدرسه آرش شركت دارند، حال ببعي وخيم مي شود و او را به بيمارستان مي برند. پزشك پس از معاينه، از او قطع اميد مي كند و در حالي كه همه و از جمله پزشك فكر مي كنند كه ببعي مرده است، با آمدن «خاله پيرزن» بر بالين وي حال بره كوچك خوب مي شود و دايي نيز به ازدواج با دختر همسايه ايرج اميدوار مي شود.

    ریشه ش یک ضرب المثل

    دسته گل به آب دادن

    روزگاری جوانی در دهی زندگی میکرد که بسیار بد یمن و قدمش بسیار شوم بود. بطوریکه هر جا حضور پیدا میکرد بلاشک درگیری و اتفاق ناخوشایندی  رخ میداد. 

    از قضا روز عروسی برادر بزرگتر این جوان نزدیک بود و خانواده و فامیل نگران از اتفاق شومی که حتما بدلیل حضور وی در این عروسی حادث میشد.بالاخره پس از بحث و تبادل نظر زیاد  خانواده عروس و داماد تصمیم گرفتند که جوان را  در روز عروسی از ده خارج نموده تا روز بعد از عروسی برگردد.  جوان علیرغم اینکه مایل بود در مراسم جشن عروسی برادرش حضور داشته باشد بناچار راه سفر در پیش گرفت و مقداری که از آبادی دور شدتصمیم گرفت قوتی بخورد.

    جوان به در یک مغازه قصابی رفت که گوشتی بستاند اما با ورود به مغازه قصابی جدال بین قصاب و یک مشتری در میگیرد و سرانجام مشتری بیگناه با چاقوی قصاب به قتل میرسد. جوان که میدانست این نتیجه قدم شوم اوست آنجا را ترک و به در مغازه نانوایی رفت. آنجا هم به محض حضور وی درگیری بین خباز و شاگرد بیچاره اش در میگیرد و سرانجام شاگرد در اتش تنور نانوایی میسوزد.

    جوانک که از همه جا نا امید شده بود کنار جوی آبی نشست تا نان بیاتی راکه در سفره داشت بخورد که چشمش به گل های زیبا و رنگارنگی که کنار جوی آب بود افتاد و نظرش را جلب کرد. از قضا این جوی آب از میان حیاط منزل برادرش که  مراسم عروسی در آنجا برپا بود می گذشت. جوان اندکی اندیشید و با خودش گفت : حال که من در مراسم عروسی برادرم نیستم حداقل دسته گلی  با این گل های زیبا درست کرده و به آب بیاندازم تا به دست برادرم برسد و من هم در این مجلس شادی شریک باشم . دسته گل آنقدر در میان جوی رفت تا به منزل برادرش ( مجلس عروسی  ) رسید. بچه هایی که در حیاط مشغول بازی بودند با دیدن دسته گل زیبا و رنگارنگ به داخل جوی آب پریده تا دسته گل را بگیرند و  به داخل اب پریدن همانا و غرق شدن دو نفر از آنها همان. 

    بدین ترتیب مجلس شادی و سرور مبدل به مجلس عزا و ترحیم شد. فردای آنروز جوان با خود گفت : حال که مراسم به خیر و خوشی به پایان رسیده پس بهتر است به منزل برگردم. وقتی به منزل برگشت دید همه ماتم زده و عزادارند. از هرکه علت را پرسید هیچ پاسخی نشنید .

    ناگهان به برادرش گفت راستی برادر دسته گلی که در جوی انداختم  به دستتان رسید ؟    برادرش با عصبانیت و تعجب فریاد زد : پس آن دسته گل را تو به آب دادی؟ 

    و از آن روز به بعد این اصطلاح بصورت یک ضرب المثل بکار میرود.

     


    موضوعات مرتبط: ضرب المثل ها و کنایات در فارسی
    [ یکشنبه 16 بهمن1390 ] [ 1:25 ] [ حسین منصور نژاد ]
    .: Weblog Themes By Iran Skin :.

    تارخ ادبیات دوم

    تاريخ ادبيات    سال دوم                                                   

    1- خواجه عبدالله انصاري- قرن 5 ملقب به شيخ‌ الاسلام و معروف به پيرانصار و پيرهرات.

    آثار: الهي‌نامه/ زادالعارفين/ مناجات‌نامه/ رساله‌‌ي دل و جان .ويژگي مناجات: مسجع- ساده و سرشار از مضامين عرفاني لطيف و دلنشين

    2- شهريار- سيد محمد حسين بهجت تبریزی - غزل سراي معاصر-آثار: ديوان 5 جلدي اشعار- حیدر بابايه سلام (به زبان تركي)

    3- هومر- شاعر نابيناي حماسه سراي يوناني- قرن هفتم قبل از ميلاد

    آثار: ايلياد/ اديسه (مجموعه‌‌ي آداب و اخلاق يونانيان قديم) اين آثار جزء حماسه طبيعي به حساب مي‌آيند.

    4- فردوسي- شاعر حماسه سراي قرن 4 و 5 -آثار: شاهنامه شامل سه بخش اساطيري- حماسي- تاريخي

    5- وياسا- حكيم و فرزانه هندي- كتاب مهابهارات حماسه‌ي بزرگ هندوان به زبان سانسكريت منسوب به اوست.

    6- والميكي: شاعر باستاني هند. سراينده‌ي حماسه‌ي معروف هندوان به زبان سانسكريت «رامايانا» كه موضوع آن جنگ‌هاي رام و همسر او سیته است.

    7- ابن حسام خوسفي:‌ شاعر قرن 8 و 9 سراينده‌‌ي حماسه‌ي مصنوع خاوران نامه با موضوع سفرها و حملات علي (ع) به سرزمين خاوران به همراه مالك اشتر و جنگ با ديو و اژدها.

    8- باذل مشهدي: شاعر قرن 11 و 12 سراينده‌ي حماسه‌ي مصنوع «حمله‌ي حيدري»

    موضوع: شرح زندگي و جنگ‌هاي پيامبر(ص) و علي (ع) تا شهادت علي (ع) در محراب مسجد كوفه.

    9- خواجه نظام‌الملك- دانشمند و نويسنده‌ي قرن 5 مؤلف كتاب سياست‌نامه

    10- الكساندردوما (پدر): داستان نويس و نمايش‌نامه نويس قرن 19 فرانسه.

    آثار: سه تفنگدار (شرح قهرماني‌هاي سه تن از تفنگداران لويي سيزدهم) كنت مونت كريستو. لانه‌ي سياه/ مادام كامليا.

    11- زين العابدين مراغه‌اي نويسنده و آزاديخواه قرن 13 هجري قمري و از پيشگامان ساده نويسي معاصر.

    آثار:‌ سياحت نامه ابراهيم بيك (داستاني انتقادي درباره اوضاع اجتماعي ايران)

    12- عبدالرحيم طاليوف تبريزي: نويسنده قرن 13 و 14 هجري قمري

    آثار: كتاب احمد (به تقليد از كتاب اميل ژان ژاك روسو). / مسالك المحسنين

    13- آلن رنه لوساژ:‌ نويسنده فرانسوي -آثار: ژيل بلاس نخستين رمان فرانسوي به حساب مي‌آيد.

    14- نقيب الممالك: نقال ناصر الدين شاه -آثار: اميرارسلان (داستان مشهور عاميانه‌ي فارسي).

    15-عباس خليلي: نويسنده عصر مشروطه.

    آثار: انتقام، انسان و اسرارشب،‌ روزگار سياه (الهام گرفته از كتاب مادام كامليا اثر الكساندر دوما) ويژگي و موضوع آثار: نثري احساساتي، سرشار از لغات عربي با موضوع تيره روزي زنان ايران

    16-مشفق كاظمي: نويسنده‌ي قرن 13 و 14.

    آثار: تهران مخوف ( نخستين رمان اجتماعي با موضوع وضع حقارت آميز زنان ايراني. يادگار شب (جلد دوم تهران مخوف)

    17-يحيي دولت‌آبادي: از نويسندگان و ترويج‌دهندگان تعليم و تربيت جديد.  آثار: شهرناز

    18- محمود دولت آبادي: نويسنده‌ي معاصر.  آثار: كليدر / جاي خالي سلوچ/ لايه‌هاي بياباني.

    19- عبدالحسين صنعتي زاده: از نخستين نويسندگان رمان‌هاي تاريخي در ايران

    آثار: مجمع ديوانگان (نخستين آرمانشهر (اتوپيا- مدينه‌ي فاضله) ادبيات معاصر است).

    20- صادق هدايت: داستان نويس معاصر.  آثار معروف : بوف كور/ سگ ولگرد/ سه قطره خون/ اصفهان نصف جهان/ پروين دختر ساسان.

    21- جلال آل احمد: نويسنده‌ي معاصر و همسر سيمين دانشور نويسنده معاصر

    آثار: 1- سفرنامه‌ها( مانند خسي در ميقات) 2- داستان‌ها ( مانند مدير مدرسه) 3- مقالات (مثل غربزدگي) 4- ترجمه‌ها (مثل قمارباز اثر داستايوسكي).

    22- سيمين دانشور: نويسنده‌ي معاصر

    آثار: سووشون، جزيزه سرگرداني، آتش خاموش (نخستين مجموعه داستان او) سووشون داستان زندگي يوسف و همسرش زري و شرح و توصيف زندگي اجتماعي مردم فارس در جنگ جهاني دوم و تسلط انگليسيان.

    23-بزرگ،‌ علوي،‌ داستان‌نويس معاصر:‌

    آثار چشمهايش،میرزا، چمدان، سالاري‌ها، ورق پاره‌هاي زندان،‌ نامه‌ها، داستان گيله مرد از مجموعه داستان‌ نامه‌ها،که بر كتاب از رنجي كه مي‌بريم جلال آل احمد تاثیر گذاشته است.

    24- هريت بيچراستو: داستان نويس آمريكايي

    آثار: كلبه‌ي عموتم (بيانگر دنياي محنت آلود بردگان سياه است،‌ تأثير اين كتاب بر صدور فرمان الغاي بردگي در آمريكا آشكار است.

    25- اثل، مانين، نويسنده‌ي انگليسي. آثار: «راه بئرسبع» درباره‌ي فاجعه‌ي فلسطين

    26- غسان كنفاني: نويسنده‌ي معاصر عرب.  آثار: ادب المقاومه في فلسطين المحتلمه.

    27-پابلو نرودا: شاعر آزاديخواه شيلي آثار: انگيزه نيكسون كشي و جشن انقلاب شيلي

    28- جان اشتاين بك: نويسنده‌ي آمريكايي قرن بيستم(برنده ی جایزه پولیترز) -آثار: خوشه‌هاي خشم،‌ موش ها و آدم‌ها و مراتع بهشتي

    29- محمود درويش: شاعر فلسطيني .اين شاعر را به اين خاطر كه جز براي فلسطين شعر نگفته شاعر مقاومت فلسطين ناميده‌اند.

    30- محمد بن منور: نويسنده قرن ششم -آثار: اسرارالتوحيد في مقامات شيخ ابوسعيد(درباره زندگی و کرامات ابو سعید ابو الحیز عارف نامی)

    31- عمر خيام: فيلسوف،‌ رياضي دان منجم و شاعر قرن 5 و 6  -آثار: رباعيات، و كتابهايي در زمينه رياضي (جبر و مقابله)

    32- ويكتور هوگو: مشهورترين شاعر رمانتيك قرن نوزدهم فرانسه عضو فرهنگستان فرانسه از مخالفان ناپلئون سوم.

    آثار: بينوايان. گوژپشت نتردام، كاراگران دريا، مردي كه مي‌خندد.

    33- ويليام سيدني پورتر (اُ هنري) نويسنده آمريكايي كه شهرتش به خاطر داستهانهاي كوتاه و احساساتي و نيمه واقع گرايانه است.

    آثار: قلب مغرب، آواز شهر، راه‌هاي سرنوشت- اختيارات، چرخ و فلك.

    34- آندره ژيد: نويسنده فرانسوي، برنده جايزه نوبل به جهت بيان مشكلات زندگي آدمي با عشقي سرشار به واقعيت.  -آثار: مائده‌هاي زميني.

    35- كمال‌الدين عبدالرزاق كاشاني- نويسندة قرن دهم. آثار: تحفه الاخوان

    36- سعدي : شاعر و نويسنده قرن هفتم. شيوايي و روانی و لطف كلام توامندي در عرصه نثر مسجع از ويژگي‌هاي اوست.

    آثار: گلستان، (در 8 باب به نظم و نثر مسجع) بوستان،‌ ديوان اشعار و .

    37- سنايي: از شعران بزرگ قرن ششم، اولين شاعري كه مطالب عرفاني را وارد شعر كرد و آن را به مطالب عاشقانه در آميخت. قصايدي با موضوعات: زهد و حكمت و اخلاق و عرفان دارد. -آثار: حديقه الحقيقه- سيرالعباد الي المعاد- كارنامه‌ي بلخ طريق التحقيق

    38- دكتر محمود صناعي: استاد و نويسنده‌ي معاصر. آثار: آزادي و تربيت

    39- دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن: پژوهشگر و نويسنده‌ي معاصر.  -آثار: جام جهان بين، آواها و ايماها، صفير سيمرغ، روزها (حسب حال)، كشور شوراها.

    40- عبدالحسين وجداني: نويسنده معاصر:‌ آثار: مجموعه داستان عمو غلام

    41- جلال رفيع نويسنده و روزنامه نگار معاصر -آثار: فرهنگ مهاجم،فرهنگ مولد / در بهشت شداد.

    42- نظامي گنجوي مشهورترين شاعر داستان پرواز بزمي در قرن ششم.                                                 

    آثار: پنج گنج (خمسه) شامل: هفت پيكر، مخزن الاسرار، ليلي و مجنون،‌ خسرو و شيرين اسكندرنامه. ((شرف نامه- اقبال نامه))      

    43- سهراب سپهري:‌ شاعر و نقاش معاصر آثار: هشت كتاب (مجموعه‌ي شعر)، اتاق آبي( زندگي‌نامه)

    44- نيمايوشيج (علي اسفندياري) شاعر نوپرداز معاصر. -آثار: افسانه (اولين مجموعة شعر نو كه در سال 1301 به چاپ رسيد و سرآغاز شعر نو بود)،ققنوس و...

    45- ابوالقاسم لاهوتي: شاعر قرن چهاردهم آثار: مجموعه‌اي از قطعه و مقداري تصنيف و ترانه با زباني ساده و روان.

    46- ابوالعلاي معري: شاعر نابيناي عرب:‌ آثار: شرح اشعار متنبي- شرح ديوان بحتري.

    47- جعفر خامنه‌اي: شاعر قرن سيزدهم و چهاردهم. آثار: اشعارش به تأثير از نوپردازان تركيه به چاپ مي‌رسيد.

    48- مهدي اخوان ثالث (شاعر معاصر): ويژگي شعر او اجتماعي، لحن حماسي و تأثير گرفته از شعر سبك خراساني قديم است. آثار: ارغنون- زمستان- آخر شاهنامه- از اين اوستا، در حياط كوچك پائيز در زندان، ترا ای کهن بوم وبردوست دارم.

    49- طاهره صفارزاده: شاعر معاصر. آثار: رهگذر مهتاب- طنين در دلتا- سد و بازوان- سفر پنجم- ديدار صبح- بيعت با بيداري.

    50- علي موسوي گرمارووي: از پيشتاران شعر مذهبي است و از شعراي نوپرداز به حساب مي‌آيد. آثار: سرود رگبار- عبور- در سايه سار نخل ولايت- چمن لاله خط خون تاناكجا و دستچين.

    51- دكتر محمدرضا شفيعي كدكني: شاعر و پژوهشگر معاصر.  -آثار شعر:

    1-        مجموعه شعر، شبخواني- از زبان برگ- در كوچه باغ‌هاي نيشابور- از بودن و سرودن مثل درخت در شب باران، بوي جوي موليان.

    2-      آثار تحقيقي: صور خيال در شعر فارسي- موسيقي شعر- تصحيح اسرارالتوحيد.

    52- محمد حسن رهي معيري: غزل سراي معاصر كه در اشعارش به شيوايي و رواني شعر توجه داشته است. به سبك سعدي شعر مي سروده است. آثار: سايه‌ي عمر.

    53- هوشگ ابتهاج (هـ.ا.سايه) شاعر معاصر. آثار: نخستين نغمه‌ها- سياه مشق، سراب ، شبگير.

    54- ابن بطوطه: جهان گرد مشهور مراكشي قرن هشتم.

    آثار: سفرنامه‌ي ابن بطوطه (كه توسط ابن جزي دبير سلطان مراكش با نام رحله‌ي ابن بطوطه يا تحفه النظار و غرايب الامصار تأليف شد). ويژگي اين سفرنامه: دقت  نظر، واقع‌بيني- و توصيفات دقيق است.

    55- پيرلوتي: جهان گرد فرانسوي قرن نوزدهم. آثار: سفرنامه‌ي به سوي اصفهان.

    56- محمد حسن خان اعتماد السلطنه: وزير چاپ و دربار ناصرالدين شاه.

    آثار: مرآه البلدان- مطلع الشمس. خيرات الحسان- الماثر و الآثار- تاريخ منتظم ناصري روزنامه‌ي خاطرات اعتماد السلطنه.

    57- دكتر طه حسين: اديب و پژوهشگر نابيناي مصري آثار:‌  الايام (از بهترين نمونه‌هاي زندگي نامه نويسي (حسب حال) است.)

    58- مسعود سعد سلمان: شاعر قرن پنجم كه بيشتر عمر خود را در قلعه‌هاي « ناي- سو- د هك مرنج» در زندان به سر برد و به شاعر حبسيه سرا مشهوراست. آثار: ديوان اشعار.

    59-پوران شريعت رضوي: همسر دكتر علي شريعتي. آثار: طرحي از يك زندگي درباره زندگي و افكار همسرش.

    60- زيب النسا (مخفي): از زنان شاعر هند. پيرو عرفي شيرازي(از شاعران دوره صفویه) آثار: ديوان اشعار.

    61- محمد كاظم. كاظمي: شاعر معاصر افغاني آثار: مجموعه شعر (پياده آمده بودم)

    62- ابن مالك: دانشمند نحوي قرن هفتم- مؤلف كتاب الفيه (آموزش صرف و نحو عربي به شعر در هزار بيت).

    63- ابوريحان بيروني: دانشمند قرن پنجم. آثار: تحقيق ماللهند (شرح سفر به هندي) آثار الباقيه- التفهيم- قانون مسعودي

    .64- بيدل دهلوي: شاعر پارسي گوي هندي. ويژگي اشعارش:‌ افكار عرفاني با مضامين پيچيده و استعارات و كنايات.

    65- توماس كارلايل: مورخ و نويسنده قرن 19 آثار تاریخ فرد ریک کبیر.

    66- وصاف الحضره: تاریخ نگار دوره مغول.آثار: تاریخ وصاف(با نصری مصنوع و متکلف به بیان تاریخ مغول پرداخته)

    67- علي اكبر دهخدا: دانشمند و ادیب قرن چهاردهم -آثار: لغت‌نامه، امثال و حكم، چرند و پرند،‌ ترجمه‌ها «عظمت و انحطاط روميان- روح القوانين.»

    68- عبيدزاكاني: شاعر طنزپرداز قرن هشتم. آثار: ديوان اشعار. رساله‌ي دلگشا، اخلاق الاشراف- موش و گربه.

    69- زمخشري: استاد تفسير و حديث اثر معروف وي «الكشاف في تفسير قرآن»

    70- ابونصر فراهي: مؤلف كتاب نصاب الصبيان (موضوع آن آموزش لغت عربي به زبان شعر است.)

    71- محمد علي فروغي: از چهره‌هاي ادب و حكمت معاصر.  -آثار و سير حكمت در اروپا، آئين سخنوري- تصحيح كليات سعدي و ديوان حافظ.

    72- رشيدالدين و طواط: شاعر و كاتب ايراني. كتاب مشهور حدائق السحر است.

    73-محمد علي جمالزاده:پدر داستان نويسي كوتاه در ايران كه اولين اثر او در سال 1300 به نام يكي بود يكي نبود به چاپ رسيد .شيوه نثر او انتقادي ، طنز گونه ، سرشار از ضرب المثل و كنايات عاميانه است .

    آثار : راه آب نامه شور آباد هفت كشور-  دار المجانين -  قصه ما به سر رسيد قصه هاي كوتاه براي بچه هاي ريش دار-سر و ته یک کرباس- تلخ و شیرین

     

     

    + نوشته شده در  جمعه پنجم آذر 1389ساعت 12:19  توسط غلام رضا هاتفی  |  آرشیو نظرا

    تحلیل داستان حاجی بابا اصفهانی

    كتاب حاجی بابا در اصفهان، كه از زبان انگلیسی به فرانسوی و از زبان فرانسوی به فارسی به اهتمام حبیب اصفهانی با زبان عام فهم و خاص پسند و با اصطلاحات معروف و مشهور ترجمه شده است و حسن، قبح، فایده مندی و ضرر رسانیش حواله به مؤلف اصلی شده و نسخه حاجی بابا در لندن نسخه دیگر است كه در آن تزییف انگلستان است، چنانچه در این تزییف ایرانیان است، بلكه تزییف مسلمانان و انشاءالله آن هم ترجمه خواهد شد و مترجم مورد مؤاخذه از جانب شرح و عرف نخواهد گردید."

    موریه و كتاب حاجی بابا ـــ  حاجی بابا كتابی است كه آن را جیمز موریه به قصد انتقاد از ایرانیان و نمودن جهات زشت و آداب و رسوم ایرانی به رشته تحریر كشیده است. جیمز موریه اصلاً از مردم فرانسه و انگلیس بود. وی در سال 1194 هـ .ق، ( 1780 م ) در ازمیر به دنیا آمد و در آنجا با آداب شرقی و زبان های تركی و فارسی آشنا شد. پدرش كه كنسول انگلیس در استانبول بود او را هم وارد خدمت وزارت امور خارجه انگلستان كرد .

        موریه به اتفاق سرهارفورد جونس، سفیر فوق العاده انگلیس، به سمت منشی سفارت در سال 1223 هـ ق به ایران آمد و در 28 ذیحجه آن سال وارد تهران شد .

        وی در دو نوبت ( بار اول از ذیحجه 1223 هـ ق، تا ربیع الاول 1224 هـ ق، و بار دوم ازجمادی الاخره 1225 هـ ق، تا ذیقعده 1230 هـ ق ) مجموعاً بالغ بر شش سال، به سمت منشی گری سفارت انگلیس در ایران ماند و در ایامی كه سفیری از آن دولت در تهران نبود نیابت سفارت را عهده دار می شد و در عقدنامه شوم گلستان و تعیین خطوط مرزی جدید ایران و روس و امضای معاهده شوم تر ایران و انگلیس مستقیماً دست داشت.

        موریه در مدت اقامت خود در ایران اخلاق و عادات ایرانیان به خصوص سران و بزرگان دولت را به خوبی آموخت و مخصوصاً در سفر دوم خود با سرگورد اوزلی، سفیر انگلیس، كه با میرزا ابوالحسن خان، ایلچی ایران و هفت تن ایرانی از طبقات مختلف ــ ناظر، آشپز، جلوه دار و فراش ــ همراه و محشور بود، با صحبت ها، شوخی ها و مجادلات این گروه و با قصه ها، سرگذشت ها و خاطرات آنان از نزدیك آشنا شد و در این مسافرت فرصتی یافت كه مطالب زیادی برای سفرنامه ها و داستان ها ی خود فراهم آورد .

       كتاب حاجی بابا اصفهانی قریب به ده سال پس از مراجعت آخری موریه از ایران، به سال 1824 م ( 1239 هـ ق ) در لندن منتشر شد و انتشار آن باعث گفتگوهایی در محافل ادبی گردید: اكثر منتقدان اظهار عقیده كردند كه اگرچه كتابی است خواندنی و دارای بعضی قسمتهای خوب، اما روی هم رفته خسته كننده، غیر مرتبط و پر از مكررات مبتذل و پیش پا افتاده است. ولی جمعی دیگر از هنر شناسان و صاحبظران از جمله سروالتر اسكات، رمان نویس معروف اسكاتلندی ــ آن را یكی از قطعات زیبای ادبیات پرماجرایه عامه شمردند و شایسته آن دانستند كه با داستان ژیل بلاس اثر لساز، در یك ردیف قرار داده شود .

       حقیقت آنكه موریه نه تنها در اساس داستان، بلكه در جزئیات هم از ژیل بلاس تقلید كرده است. حاجی بابا نیز مانند قهرمان داستان لساژ از طبقات ناس برخاسته و بیش از افراد دیگر صنف خود معلومات به دست آورده، مثل او گرفتار دزدان و راهزنان شده و به حكم اجبار در اعمال آنان شركت كرده، نزد مرد شیادی طب آموخته و به گستاخی دست به طبابت و معالجه زده، با زنان عشق ورزیده، از پی اندوختن مال و ثروت رفته و سرانجام پس از طی فراز و نشیب زندگی به مقامی عالی رسیده است. در هر دو داستان صحنه ها و پرورش حوادث و طرز بیان و تقریباً یكسان و حتی اشخاص در هر دو اثر توصیفی و شبیه به هم است.

       به هر تقدیر گذشت حاجی بابا در میان نوشته های موریه تنها كتابی است كه جلب توجه خوانندگان را كرده و هیچ یك از دو سفرنامه او كه اولی به سال 1812 م و دومی شش سال بعد چاپ شده و حاوی شرح مسافرت های وی در ایران، ارمنستان و آسیای صغیر است و حتی داستان دیگر به نام حاجی بابا در لندن، كه چهار سال بعد از سرگذشت حاجی بابای اصفهانی ( 1828 م ) منتشر شده و در حقیقت ذیل یا جلد دوم كتاب اول است، از حیث طرز انشاء و مهارت در بیان مطلب با آن برابری نمی كند و به واسطه همین فرق فاحش است كه كسانی گمان كرده اند كه وی جلد اول را به دستیاری یك تن از ایرانیان و جلد دوم را شخصاً و بدون كمك دیگری نوشته یا جلد اول داستان اصلاً به فارسی نوشته شده بود و بعد به انگلیسی ترجمه گردیده است .

       كتاب حاجی بابا به صورت قصه داستان نوشته شده و نویسنده در تصویر شخصیت ها و سرگذشت ها به قدر كافی توفیق یافته است. در این كتاب فتحعلی شاه، آن شهریار « در باطن صوفی و اهل حال و در ظاهر متشرع و اهل قال » با طمع، خست، تجمل دوستی، علاقه شدید به زن ها، میل به شنیدن تملق های دروغ درباریان و رعایت احتیاط به علما، وزیر اعظم ( میرزا شفیع ) با اندام نحیف و اخلاق كثیف، پسر سبزی فروش اصفهان (حاجی محمد حسین امین الدوله ) با هیكل درشت و كردار زمخت كه « صندوق های شاه را از طلا می انبارد و ظاهراً از خود را هم خالی نمی گذارد »، سفیر فرانسه ( ژنرال گاردن فرستاده ناپلئون )، میرزا احمق ( میرزا احمد، حكیم باشی شاه )، ملك الشعراء ( فتحعلی خان صبای كاشانی) و میرزا فیروز ( میرزا ابوالحسن خان، ایلچی كبیر ایران در دربار انگلستان و پسر خواهر و داماد حاج ابراهیم خان كلانتر شیرازی ) ...

    همه با مهارت و هنرمندی توصیف شده اند. تفصیل پیاده رفتن شاه به قم و اردوی تابستانی او در چمن سلطانیه و جریان تشریفات سلام عید نوروز و همه صحنه های دیگر به خوبی و مطابق واقع نمایش داده شده است. حكایت یوسف ارمنی و خلاص كردن او مریم، نامزد خود، را از قصر سردار ایروان مطلبی است كه حقیقت داشته و این مطلب را صاحب دیوان، میرزا تقی علی آبادی، با شرح و تفضیل در یك قصه ادبی و خود موریه نیز با كمی اختلاف در جلد دومسفر نامه اش ذكر كرده اند .

       اما از حیث مطالب البته نویسنده قصد نداشته است كه در كتاب خود از محاسن و فضایل قوم ایرانی و مفاخر گذشته ایران سخن بگوید، بلكه نظر اصلی او نمودن صحنه های محلی، اخلاق و عادات ایرانیان در ضمن داستان بوده و بنابراین ما رنجشی از این حیث نداریم كه نویسنده در مطالعه و تحقیق از زندگانی سیاسی و اجتماعی ایرانیان به نكات قابل نكوهشی برخورده و آنها را در سفر نامه و دو داستان خود شرح داده است و انكار نمی كنیم كه مداخل و رشوه بگیری « یكی از ناخوشی های رؤسا و بزرگان ایران » بوده و در ایران هم بزرگان بوده و هستند كه « هیچ كمتر یزید نبوده » و همان طور كه نویسنده دیده و شناخته لباس ایمان ظاهری در بر كرده اند.

    چیزی كه هست، نویسنده در تحریر و تصویر همین معایب و مفاسد بی انصافی و غرض ورزی به خرج بعضی از طبقات مردم ایران را خیلی بزرگتر از آنچه در واقع بوده قلمداد كرده است. مندرجات كتاب حاجی بابا، كه متن اصلی آن بارها در انگلستان چاپ و به غالب زبان ها ترجمه شده، نه به عنوان یك داستان شیرین و خواندنی بلكه به عنوان راهنمای اخلاق و عادات ایرانی شناخته شده و سال های سال معرف صفات و اخلاق قوم ایرانی نزد اروپائیان بوده و چه بسیار كسان كه به قول براون از خواندن آن گمراه شده و همه ایرانیان را با آن صفاتی شناخته كه موریه توصیف كرده است .

       مسلماً جوانمردانه نبوده است كه خطا یا اشتباهاتی را بیشتر فرع ساده لوحی و بی خبری مردم، طرز غلط اداره، فقدان وسایل تعلیم و تربیت و به طور خلاصه نتیجه شرایط و عوامل محلی و سیاسی و بیشتر دامن گیر طبقات ممتاز و معینی بوده سركوفت ملتی بكنند و همه مردمان یك كشور را فاسد و تباه شده بدانند و ریشخند و استهزا كنند .

    و چه باید گفت درباره سیاست مداران و نمایندگان رسمی ملل تربیت شده و متمدنی كه برای پیشرفت مقاصد خود با دادن تحفه ها، هدایا و وعده های راست و دروغ، این صفات رذیله را در رجال نادان و از همه بی خبر این قوم تقویت كردند و با ایجاد فساد عمدی در دستگاه حاكمه و تحصیل امتیازات نامشروع و شوم سرنوشت ملتی را تیره و تار نمودند .

    در وجه تسمیه كتاب باید گفته شود موقعی كه سرهارفورد جونس كشور ایران را به قصد انگلستان ترك می كرد ( سال 1226 هـ .ق ) شاهزاده عباس میرزا نایب السلطنه از او تقاضا كرد كه دو جوان ایرانی را برای فراگرفتن تحصیلات عالیه، همراه خود به انگلستان ببرد. یكی از آنها میرزا بابا افشار، پسر یكی از صاحب منصبان عباس میرزا، بود كه در سال 1234 هـ .ق، تحصیلات خود را در طب و شیمی تمام كرد و در صفر یا در ربیع الاول سال 1235 هـ .ق، به تبریز وارد و به نام میرزا حكیم باشی در دستگاه نایب السلطنه و بعد نزد محمد شاه به شغل طبابت مشغول بود.

       گویند محصلان ایرانی انگلستان به علت اخلاقی كه موریه در كار تحصیل آنها می كرده از او دلخوشی نداشته اند و مخصوصاً میرزا بابا از تصرف موریه در هزینه تحصیل جلوگیری می كرده و او كینه وی را در دل گرفته بود و از این جهت و شاید هم از آن جهت كه اسم حاجی بابا از حیث تركیب لفظی به نظرش مضحك می آمده، نام او را برروی كتاب خود نهاده است. اگر چه موریه در نامه ای كه در لندن به تاریخ دسامبر 1823 م ( ربیع الاول 1239 هـ ق )، یعنی اندكی قبل از انتشار حاجی بابا، به یكی از دوستان خود مقیم استانبول، نوشته، شرحی داستان مانند در باب اصل، منشأ و وجه تسمیه كتاب خود آورده است كه گویا نسخه این یادداشت ها را یكی از عمال فتحعلی شاه به نام حاجی بابا , كه از استانبول بر می گشته و در شهر توقات از شهرهای ارمنستان عثمانی بیمار شده و موریه او را معالجه كرده، به عنوان یادگار و پاداش به او داده و وی آن ها را به انگلیسی ترجمه كرده است , ولی این همه بی شك ساختگی بوده و ظاهر این است كه موریه عنوان كتاب خود را، چنانكه گفته شد، از نام حاجی بابای افشار اقتباس كرده و میرزا بابا حكیمباشی از اینكه وی به جسارت نام او را بر كتاب خود نهاده و بر آداب ایرانی تاخته، همیشه خشمناك بوده است.

    حاجی بابا در ترجمه میرزا حبیب – نثری كه در ترجمه میرزا حبیب به كار رفته، از بهترین نثرهای عهد اخیر است. سرتاسر كتاب با اشعار مناسب  از خود مترجم و استادان سخن فارسی و آیات و احادیث و امثال و اصطلاحات چنان مشحون و آراسته است كه گویی در اصل به فارسی نوشته شده و به گفته ملك الشعرای بهار « گاهی در سلامت و انسجام و لطافت و پختگی مقلد گلستان و گاه در مجسم ساختن داستانها و تحریك نفوس و ایجاد هیجان در خواننده نظیر نثرهای فرنگستان است. هم ساده است و هم فنی، هم با اصول كهنه كاری استادان نثر موافق و هم با اسلوب تازه و طرز نو همداستان و از جمله یكی از شاهكارهای قرن سیزدهم هجری است.» كتاب حاجی بابا ترجمه میرزا حبیب اصفهانی، مكرر در كلكته، لاهور و تهران چاپ شده است.

     

     

    http://www.persian-language.org/literatureworks-1374.html